«آلفرد هیچکاک» در دوره ای بیش از پنجاه سال (از ۱۹۲۵ تا ۱۹۷۶)، ۵۳ فیلم بلند سینمایی (۲۳ فیلم انگلیسی و ۳۰ فیلم آمریکایی) ساخت. در آثار سال های نخست فیلم سازی وی، می توان شاهد سیر تحول حرفه ای- هنری و پیدایش و گسترش سبک سینمایی خاص و مضامین ویژه آثارش بود. هیچکاک دو استعداد بی بدیل داشت که از صفات و امتیازات نادر یک کارگردان به شمار می آید. نخست «قدرت روایت داستان از طریق دوربین» و دیگر «توانایی ایجاد دلهره در تماشاگر». شهرت و محبوبیت هیچکاک به عنوان یک کارگردان مولف، بیشتر به این خاطر است که ثابت کرد یک فیلم جدا از سایه سنگین بازیگران سرشناس، به سبب انتساب به نام کارگردان نیز می تواند پرفروش، ماندگار و جاودانه باشد. بدین معنا که تماشاگران حق دارند با اتکا به نام کارگردان، انتظار دیدن اثری متفاوت را داشته باشند. آلفرد هیچکاک تنها کارگردانی است که به گونه ای هوشمندانه و با ترفندهای غیرقابل پیش بینی، تمامی محاسبات تماشاگر را به هم می ریزد. وی در تلاش برای پیش افتادن از مخاطب، به ابداع، نوآوری و خلاقیت روی می آورد. در همین مسیر است که این نکته را به اثبات می رساند که هر فردی می تواند توانمندی ها و خلاقیت های فردی اش را، به همگان نشان دهد. حتی اگر در کارخانه ای تجاری، صنعتی و سرگرمی ساز همچون هالیوود، مشغول به فعالیت باشد. هنگامی که هیچکاک قصد داشت فیلم «پرندگان» را بسازد، به «ایوان هانتر» (فیلم نامه نویس سرشناس هالیوود) پیشنهاد کرد که در نگارش فیلم نامه این اثر، با وی همکاری کند. زیرا به خوبی می دانست که «هانتر» این توانایی را دارد که با ایده ها و آرمان های او، همگام شود. اگرچه بعدها اعتراف کرد که انگیزه انتخاب «ایوان هانتر»، برای همکاری در نگارش فیلم نامه «پرندگان»، جلب توجه منتقدان سرسخت هالیوود و جذب تماشاگر بیشتر بوده است. زیرا آن زمان، «هانتر» برای خودش اسم و رسم بسیاری در هالیوود داشت. «ایوان هانتر» در این گفت وگو، ناگفته هایی از همکاری اش با «آلفرد هیچکاک» و فیلم «پرندگان» را فاش ساخته است.
مترجم- احمد صبریان
برگرفته از فیلم اسکرین
* از نخستین ملاقاتت با هیچکاک بگو.
** «آلفرد» را برای نخستین بار، پس از پایان ساخت فیلم «سرگیجه» ملاقات کردم. داستان این فیلم از من بود. اما فیلم نامه آن را من ننوشتم. زمانی که براساس داستانی از «رابرت ترنر» فیلم نامه ای می نوشتم، متوجه دشواری این حرفه شدم. زیرا داستان «ترنر» صرفا شامل تک گویی های درونی پسری بود که فقط به اعدام پدرش، در ساعت ۱۱ فکر می کرد. من هم براساس موقعیت، شخصیت اصلی داستان را در کافه ای قرار دادم. آن هم در حالتی غیرطبیعی که با خودش سخن می گفت. البته فکر می کنم چنین ایده ای نیز در ذهن هیچکاک می گذشت که مرا، برای نوشتن فیلم نامه «پرندگان»، به همکاری دعوت کرد. بعدها از هیچکاک و دیگران شنیدم که وی در ساخت فیلم «پرندگان»، در پی کسب نوعی احترام هنری بوده است. انتخاب من هم به عنوان یک رمان نویس مشهور، برای نگارش فیلم نامه «پرندگان» نیز به همین خاطر بود. زیرا در هالیوود فیلم نامه نویسان گمنام اما بهتر و توانمندتری بودند کسانی که بی تردید من در مقابل آن ها کم می آوردم.
* تجربه همکاری با هیچکاک چگونه برایت اتفاق افتاد؟
** هیچکاک به من تلفن زد و گفت که با وکیلم تماس داشته و از وی، درباره تمایلم برای همکاری با خود پرسیده است. البته من پیش از آن، در یک کار تلویزیونی با عنوان «آلفرد هیچکاک تقدیم می کند»، با آلفرد همکاری داشتم و تا حدی وی را می شناختم. اما از آن جا که با نوشته های «دافنه دوموریه» چندان آشنایی نداشتم، از هیچکاک خواستم تا فرصت دهد نخست داستان «پرندگان» دوموریه را بخوانم. پس از خواندن «پرندگان» دافنه دوموریه، پیشنهاد هیچکاک را پذیرفتم. چون ایده آن به نظرم جالب آمد، اما زمانی که با او صحبت کردم به من گفت: «ایوان! داستان را فراموش کن. ما فقط از اسم و ایده اصلی داستان بهره می گیریم. یعنی فقط حمله پرندگان . متوجه شدی! فقط به حمله پرندگان فکر کن! وقتی هم که به ساحل آمدی، باید از خودت ایده هایی داشته باشی. البته من هم نظراتی دارم که آن ها را با هم در میان می گذاریم.» همان دو روز نخست، فکرهایمان را روی هم ریختیم و کارمان را از صفر آغاز کردیم.
* پس همکاری ات با هیچکاک در «پرندگان»، یک همکاری دوجانبه بوده است. این طور نیست؟
** بله، ما زمان زیادی را، برای انتخاب شخصیت های اصلی داستان صرف کردیم. سپس به این فکر می کردیم که داستان را چگونه و از کجا آغاز کنیم. من هر شب به داستان فکر می کردم. صبح هنگام هم که یکدیگر را می دیدیم، آلفرد از من می خواست داستان را برایش تعریف کنم. او همیشه به نحوه فیلم برداری توجه فراوان داشت و من به منطقی بودن داستان و فیلم. هیچکاک تمایل داشت صحنه ای در فیلم نامه وجود داشته باشد که در آن «ملانی» قایقی را کرایه کند و از عرض دریاچه بگذرد. اصرار زیادی هم داشت که پرندگان برای نخستین بار، در این صحنه به «ملانی» حمله کنند. اما من می گفتم: «چرا ملانی برای کرایه کردن قایق، باید این همه دردسر را تحمل کند. در حالی که می تواند عرض دریاچه را، به راحتی با اتومبیل طی کند.» به هر حال همکاری من و هیچکاک، نوعی ارتباط جالب، دوستانه و همراه با احترام بود.
* تو با کارگردان های دیگر هم همکاری داشته ای. آن ها هم گاه تغییراتی در متن فیلم نامه می دادند. چقدر از فیلم نامه «پرندگان» به تو تعلق داشت؟
** بیشتر آن. مهم ترین شان نیز بخش حذف شده فیلم نامه بود. بخش هایی که آن گونه که نوشتم، ضبط و فیلم برداری نشد. علاوه بر این من حدود ده صفحه دیگر هم نوشته بودم که کل آن ها، از فیلم نامه «پرندگان» حذف شد. اگر هم فیلم شده است، من هرگز آن ها را ندیده ام. مهم ترین صحنه ای هم که به فیلم نامه افزوده شده، سکانس جشن تولد بچه هاست. در این سکانس، «رد تیلور» دختری را بالای تپه می برد. در آن جا دختر درباره پوچی زندگی اش، با «تیلور» سخن می گوید. واقعا چه صحنه مسخره ای! نمی دانم آن را چه کسی نوشته است؟ «رد تیلور» متن را به من نشان داد و پرسید که آیا آن را من نوشته ام. من هم پس از خواندن آن گفتم: «این متن نوشته من نیست.» بعدها هم با هیچکاک در این باره صحبت کردم و گفتم: «این صحنه واقعا احمقانه است. زیرا فقط ریتم کلی فیلم «پرندگان» را کند می کند و هیچ نیازی به آن نیست.» هیچکاک هم با عصبانیت به من نگریست و گفت: «آیا به من اعتماد می کنی یا به یک بازیگر نابلد که او را من هدایت می کنم؟»
* پایان فیلم «پرندگان» در نوشته تو چگونه بود؟
** «میچ» و خانواده اش، سوار اتومبیلی می شوند که سقف آن پوشیده است. زیرا هدف من این بود که پرندگان در حمله نهایی شان، سقف اتومبیل را نشانه بگیرند. در نوشته من هنگامی که خانواده «میچ» شهر را ترک می کنند، همه شهر مورد هجوم پرندگان قرار می گیرد. زیرا در این صورت می شد احتمال داد که حملات آن ها، به خارج از شهر نیز گسترش یابد. «میچ» و خانواده اش در سر راهشان به مانعی می رسند. «میچ» پیاده می شود و مانع را از سر راه برمی دارد. سپس سوار اتومبیل می شود. هنگامی که دوباره شروع به رانندگی می کند، هم زمان نیز پرندگان حمله شان را آغاز می کنند. جاده مارپیچ است اما پرندگان مستقیم پرواز می کنند. آن ها قصد دارند سقف اتومبیل را، با منقارهایشان سوراخ کنند. در نهایت نیز موفق می شوند. اما همین که جاده صاف می شود، آن ها از پرندگان پیشی می گیرند. در پایان نیز خواهر «میچ» می پرسد: «میچ! فکر می کنی زمانی که به سان فرانسیسکو برسیم، پرندگان هم آن جا باشند؟» میچ هم پاسخ می دهد: «نمی دانم عزیزم!» و فیلم به پایان می رسد.
* چرا هیچکاک پایان فیلم را تغییر داد؟
** فکر می کنم زمان ساخت فیلم، بسیار خسته شده بود. متن پایانی من هم به بازنویسی نیاز داشت. زیرا دوربین باید داخل اتومبیل قرار می گرفت. جایی که چهار بازیگر در آن به زحمت کنار یکدیگر نشسته اند. هم زمان نیز باید از منقار پرندگانی که سعی داشتند سقف اتومبیل را سوراخ کنند، فیلم برداری می شد. البته صحنه پرواز پرندگان و انیمیشن ها نیز بسیار دشوار بود.
* البته در صحنه رستوران فیلم «پرندگان»، داده هایی ارائه می شود که تا حدی سبب حمله پرندگان را توجیه می کند.
** من این صحنه را خیلی دوست دارم. هیچکاک به من تلفن زد و گفت که به امکانات بیشتری نیاز داریم. دقیقا به خاطر نمی آورم که چگونه فهمیدیم باید «ملانی» و «میچ» را، به رستوران ببریم. ادامه داستان نیز همین گونه شکل گرفت. در حقیقت سکانس رستوران فیلم، صحنه گیج کننده ای بود. زیرا هیچ کس نمی دانست چه اتفاقی می افتد. ما همان روز نخست تصمیم گرفتیم هیچ گونه توضیحی، درباره حمله پرندگان به تماشاگر ندهیم. زیرا به هیچ وجه قصد نداشتیم این فیلم، به یک رمان علمی تبدیل شود.
* کار کردن با «هیچکاک» برایت دشوار نبود؟
** به هیچ وجه، من کار کردن با او را بسیار دوست داشتم. هیچکاک همانند پدری بود که همه آرزوی داشتنش را داشتند. پدری باهوش، نکته سنج، دقیق، سرشناس، سرسخت و ستاره ای بی نظیر. من نمی دانم اگر «استیون اسپیلبرگ» در هالیوود وارد رستورانی می شد، چند نفر او را می شناختند. اما در «ایووا»، هیچ کس او را نمی شناخت. اما هیچکاک هر کجا قدم می گذاشت، همه او را می شناختند و به احترامش می ایستادند. در حقیقت «آلفرد هیچکاک» نه یک کارگردان معمولی بلکه ستاره ای بی نظیر، درخشان، جاودان و فراموش ناشدنی در تاریخ سینماست.
منبع : روزنامه خراسان
حتی کارگردانی افسانهای مانند آلفرد هیچکاک هم هیچگاه نتوانست مسیر دلخواه خود را طی کند. در طول دوره ممتاز و درخشان کاری او، هیچکاک بالاجبار چند فیلم را به دلیل کمبود بودجه، اختلاف با بازیگران یا بر سر انتخاب آنان، امیال سران استودیوها و یا حتی در بعضی مواقع به سبب احساس غریزی او بر این مبنا که فیلم به اثر خوبی تبدیل نمیشود بهطور کامل رها کرد. بیایید نگاهی به تعدادی از پروژههای تولید نشده استاد تعلیق در سینما بیندازیم. از جمله اثری که روسای استودیو از آن بسیار تنفر داشتند و او را مجبور کردند تا قراردادی را امضا کرده و قول دهد که هیچگاه آن را نخواهد ساخت.
شماره 13
این اثر صامت قرار بود اولین کار هیچکاک در حرفه کارگردانی باشد ودر سال 1922 توسط گینزبورگ پیکچرز تولید شود. فیلمی بر اساس فیلمنامهای نوشته زنی که در استودیو کار میکرد و با چاپلین هم کار کرده بود و با بازی کلر گریت و ارنست سایگر. هیچکاک چند سکانس را قبل از اتمام بودجه گرفت. فیلمنامه این فیلم به همراه چند سکانس کامل از آن مفقود شده است که شاید به خاطر این باشد که استودیو آن را به منظور بازسازی نیترات نقره ذوب کرده است. نگران این نباشید که نمیتوانید این فیلم را ببینید چرا که خود هیچکاک بعدها پذیرفت که «واقعا فیلم خیلی خوبی نبود».
ضامنی برای قاضی نیست
هیچکاک اوایل سال 1959 را به نوشتن فیلمنامهای اقتباسی از رمان هنری سیسیل به نام «ضامنی برای قاضی نیست» و با بازی آدری هپبورن گذراند. 19 ماه میهمان سال، هپبورن بازی در این فیلم را رد کرد که بعضی منابع دلیل آن را بیمیلی او به فعالیت بازیگری کمی پس از تولد فرزندش اعلام کردند و برخی دیگر نیز مدعی شدند که او نقش را به این خاطر رد کرده که کاراکتری که قرار بود نقشاش را بازی کند درگیر یک تعارض جنسی میشد. این پروژه با کنارهگیری آدری هپبورن از بین رفت و هیچکاک هم دلسرد و غمگین شد و پس از آن با نکتهسنجی خاصی گروهی را برای ساخت «روانی» دور هم جمع کرد.
مرد کور
در سال 1960 هیچکاک و فیلمنامه نویس افسانهای ارنست لمان، شروع به کار روی فیلمنامهای کردند به نام «مرد کور». داستان درباره پیانیستی کور بود که بیناییاش را پس از یک عمل پیوند چشم از یک قربانی قتل عمد بدست میآورد. هیچکاک جیمز استوارت را برای نقش اول فیلم در ذهن داشت. یکی از سکانسهای فیلم هم میبایست در دیسنی لند فیلمبرداری میشد و این نقطهای بود که مشکل از آن آغاز شد. والت دیسنی روانی را دیده و به شدت از آن بدش آمده بود. طبق گفتهها و شایعات، والت دیسنی به هیچکاک اجازه فیلمبرداری در دیسنی لند را نداد و پروژه بایگانی شد.
هملت با بازی کری گرانت
در اواخر سال 1940 هیچکاک به شکلی غیر منتظره به سراغ ایدهای عجیب رفت. ساخت نسخهای مدرن از هملت با بازی کری گرانت در نقش هملت که لوکیشن فیلمبرداری هم انگلستان در نظر گرفته شد. هیچکاک از آن به عنوان ملودرامی روانکاوانه یاد میکرد. این ایده هم بعد از آنکه استودیوی هیچکاک یعنی ترانس آتلانتیک خبر داد پروفسوری که نسخه مدرن این نمایشنامه شکسپیر را نوشته تهدید کرده است که اعلان دادخواهی خواهد کرد به شکست منجر شد.
پر فلامینگو
در سال 1956، هیچکاک امتیاز داستانی را از مولف آن، دیپلماتی اهل آفریقای جنوبی به نام لارنس وندرپست، خریداری کرد. داستان درباره نقشه روسها برای آموزش گروهی از مردم آفریقای جنوبی به منظور اهداف شریرانه کمونیستی بود. هیچکاک برای پیدا کردن لوکیشنهای فیلمبرداری به آفریقای جنوبی هم سفر کرد اما با این وجود باز هم پروژه به سرعت متوقف شد. کارگردان، جیمز استوارت و گریس کلی را برای نقشهای اصلی در نظر گرفت که بسیار گران تمام میشد. او همچنین به 50 هزارسیاهی لشکر آفریقایی نیاز داشت. وقتی که بیشتر جمعیت این کشور ساعتهای زیادی را به مزرعهداری و کشاوزری مشغول بودند به سختی امکان داشت که 50 هزار نفر را برای سیاهی لشکر بتوان جمع کرد. هیچکاک بعدها گفت: «تماما اشتباه بود . آن ایده را کنار گذاشتم.»
مری رز
نزدیک به پایان دوره کاریاش، هر وقت که از هیچکاک درباره حسرتهای حرفهایاش سوال شد بارها از پروژه تولید نشدهای به نام مری رز در سال 1964 نام برد. در مصاحبه بینظیر هیچکاک با فرانسوا تروفو، او این اثر را به عنوان «چیزی شبیه به داستانی علمی تخیلی» معرفی کرد و جزئیات داستان را اینگونه شرح داد: زنی که صداهایی آسمانی میشنود، به شکلی مرموز غیب میشود. هیچکاک اندیشه و تفکرات زیادی را برای این فیلم در نظر داشت - او حتی نحوه نورپردازی برخی از سکانسها را کاملا برای تروفو شرح داد و تلاش کرد که با این کارگردان فرانسوی درباره ساخت آن فیلم گفتوگو کند - اما عناصر مابعدالطبیعه مربوط به ارواح برای مدیران استودیو مانعی برای شروع کار بود. هیچکاک در مصاحبهای دیگر در اواخر دوره کاریاش فاش کرد که «می دانید که صریحا در قرارداد من نوشته شده که نمیتوانم «مری رز» را بسازم؟!» هیچکاک ظاهرا تا زمانیکه بودجه فیلم مورد نظر زیر سه میلیون دلار بود هر فیلمی که میخواست را میتوانست بسازد و بدین شکل «مری رز» را نساخت.
آر.آر.آر.آر
در 1965، هیچکاک تیم نویسندگان دو نفره آجه و اسکارپلی را به خدمت گرفت- که در آمریکا به دلیل نوشتن فیلمنامه «خوب، بد، زشت» شهره بودند- تا فیلمنامهای درباره مهاجری ایتالیایی در آمریکا بنویسند که در یک هتل مستقر میشود و پیشرفت میکند. او سپس به دنبال خانواده اهل سیسیلاش میفرستد و صاحب هتل از این مسئله باخبر نیست که اقوام این شخص، گروهی دزد هستند. سرانجام این خانواده تلاش میکند تا مجموعهای از سکههای با ارزش هتل را به سرقت ببرد. نام فیلم هم از اصطلاحات مربوط به سکهشناسی میآید. هیچکاک به تروفو گفت:«پروژه را کنار گذاشتم چون فاقد شکل معینی بود. گذشته از آن، شما میدانید که ایتالیاییها چقدر در طرحریزی ماهیت و ساختمان داستان شلخته و لاابالیاند. آنها کاملا بیقاعده جلو میروند.»
سه گروگان
سه گروگان هم یکی دیگر از پروژههای ناموفقی بود که هیچکاک پس از ساختن مارنی سراغش رفت. فیلم اقتباسی بود از رمانی نوشته جان باکان در سال 1924 به همین نام که در آن حکومت نقشه میکشد تا گروه جنایتکاری را در روزی معین بازداشت کند. دسته جنایتکاران از این نقشه باخبر میشوند و به منظور بدست آوردن قدرت و نفوذ خود سه کودک را میربایند. هیچکاک ساخت این فیلم را علنی کرد اما سرانجام آن را به علت مشکلات خرید حق امتیاز آن و نگرانیاش در استفاده از هیپنوتیزم به عنوان یک تمهید داستانی کنار گذاشت. او بعدها گفت:«احساس میکنم که نمیتوانید هیپنوتیزم را طوری به تصویر در بیاورید که قابل قبول به نظر برسد. به چیزی بسیار دورتر از تجربه شخصی تماشاگر تبدیل میشود».
کالیدوسکوپ (اشکال نما)
در سال 1969، هیچکاک تصمیم گرفت پس از ساخت چند فیلمی که موفقیت متوسطی را چه از لحاظ تجاری و چه از دید منتقدین بدست آورده بودند، فیلمی به نام «کالیدوسکوپ» (اشکال نما) را با هدف بازگشتی فاتحانه بسازد. داستانی تلخ و مهیب درباره یک متجاوز و قاتل زنجیرهای. قرار بود که فیلم قاتل جوان خوش قیافهای را به تصویر بکشد که زنها را به قصد کشتن فریب میدهد. هیچکاک آن را بهعنوان ادامهای بر شاهکار خود یعنی «سایه یک شک» مطرح کرد. فیلمنامه شامل المانهایی همچون مردهگرایی و استفاده از حمام اسید در انهدام اجساد بود که هیچکاک از درون گزارشهای صفحات حوادث روزنامههای بریتانیایی و درباره قاتلین بیرون کشیده بود. هیچکاک بهطور آزمایشی یک ساعت فیلمبرداری کرد، اما یونیورسال تولید فیلم را بهدلیل آنکه ممکن است تماشاگران با فیلمی که نقش اصلی آن قاتلی متجاوز است نتوانند کنار بیایند متوقف کرد. هیچکاک از این که مجبور به رها کردن پروژه شده بود به شدت عصبانی شد اما با این حال او اندکی از نکات داستانی را زنده نگه داشت و بعدها در سال 1972 و در ساخت فیلم «جنون» از آنها استفاده کرد. فیلمی درباره قاتلی زنجیرهای که شاید بتوان آن را آخرین کار بزرگ او بهرغم حضور بازیگرانی در سطح متوسط دانست.
شب زود گذر
آخرین پروژه هیچکاک قبل از مرگ، «شب زودگذر» نام داشت. اثری جاسوسی بر اساس رمانی نوشته رونالد کرکبراید که داستانش در فنلاند میگذشت. هیچکاک قصد داشت آن را با بازی والتر ماتیو، کلینت ایستوود، شون کانری، کاترین دونوو و لیو اولمن در نقشهای اصلی بسازد اما یونیورسال به دلیل احوال ناخوش او، پروژه را در سال 1979 کنار گذاشت.
سبز ردا
هیچکاک که با اقتباس از رمان جان باکان یعنی «سی و نه پله» یکی از نخستین موفقیتهایش را کسب کرده بود تصمیم گرفت که در زمان مشخصی ادامهای برای آن بسازد. به همین منظور او تصمیم گرفت دوباره به سراغ رمانی دیگر از جان باکان به نام «سبز ردا» برود. هیچکاک میخواست از کری گرانت و اینگرید برگمن در نقشهای اصلی سود ببرد، اما وارث باکان پول زیادی را برای حق اقتباس درخواست کرد. هیچکاک سرانجام رویای خود را در فیلم «بدنام» برای در کنار هم قرار دادن گرانت و برگمن، به واقعیت تبدیل کرد.
تمشک وحشی
هیچکاک بخشی از سال 1951 را به اقتباس از رمانی نوشته دیوید دانکن سپری کرد. داستان درباره آشوبگری کمونیست بود که با دزدیدن پاسپورت مردی دیگر میگریزد. هیچکاک به دلیل آنکه آن را «چندان خوب» ندانست از ساخت آن منصرف شد و به سراغ اثری رفت که حق اقتباس آن را برادران وارنر از یک نمایش بسیار موفق برادوی به نام «حرف میم را به نشان مرگ بگیر» خریده بودند.
غرق کشتی مری دیر
آلفرد هیچکاک همواره میخواست تا فیلمی با بازی گری کوپر بسازد. در «خبرنگار خارجی» او نقش اصلی را تنها به منظور آنکه ستارهای در این تریلر بازی کند به کوپر پیشنهاد داد اما به جای او جوئل مک کری بازی به یاد ماندنی را در این فیلم ایفا کرد. در سال 1959، مترو گلدین مهیر حق اقتباس از رمانی با نام «غرق کشتی مری دیر» را به منظور همکاری هیچکاک - کوپر خریداری کرد. هیچکاک و ارنست لمان هفتهها بر روی فیلمنامه کار کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که داستان فیلم از جایی دیگر کارکرد خود را از دست میدهد. آن دو سپس بر روی «شمال از شمال غربی» متمرکز شدند.
منبع : تهران امروز
هیچکاک فیلم خانم ناپدید میشود (The Lady Vanishes ـ سال ۱۹۳۸) را به عنوان آخرین فیلم تریلر انگلیسی خود را ساخت. خانم ناپدید میشود فیلمی صاحب سبک در گونهٔ جاسوسی و توطئه است و داستان آن در اروپای مرکزی و عموماً در یک قاطر میگذرد؛ فیلمی با مهارت و استادی سی و نه پله و تمثیلی از غفلت انگلستان از تهدید آلمان نازی است.
خانم ناپدید میشود ( ۱۹۳۸)
The Lady Vanishes 1938
کارگردان : آلفرد هیچکاک
نویسندگان : اتلا لینا وایت
سیدنی گیلیات
تاریخ انتشار : ۱ نوامبر ۱۹۳۸
بازیگران : مارگارت لاک وود
مایکل ردگریو
پل لوکاس
دام می ویتی
سسیل پاکر
مدت فیلم : ۹۷ دقیقه
کشور : انگلستان
هیچکاک پس از آنکه شهرت و اعتباری برای صنعت سینمای انگلستان کسب کرد به هالیوود رفت. شرایط اقتصادی مناسب در آمریکا و آیندهٔ نامطمئن، سیاسی در اروپا در این مهاجرت بیتأثیر نبود، اما تردیدی نیست که هیچکاک در این مرحله اهداف بلندترین را جستجو میکرد. اقتصاد انگلستان و صنعت کوچک سینما در آنجا رو به ضعف بود. و جائی برای بلندپروازیهای او نداشت؛ از طرف دیگر، استودیوهای هالیوود با پایان رکود اقتصادی بهجائی رسیده بودند که UFA در دههٔ ۱۹۲۰ به آن رسیده بود
دومین فیلم آمریکائی هیچکاک یک فیلم تبلیغاتی ضدبیطرفی بهنام خبرنگار خارجی (Foreign Correspondent ـ سال ۱۹۴۰)، در قالب بهترین فیلمهای تریلر او بود و کاندیدای چندین جایزهٔ اسکار شد. در این فیلم تعدادی افکت مخصوص پیشرفته، از جمله سقوط هواپیما در دریا، وجود دارد که توسط طراح تولید آن، ویلیام کامرون منزیز (۱۹۵۷ - ۱۸۹۶) و فیلمبردار آن جوزف والنتاین (Joseph Valentine ـ سال ۱۹۴۹ - ۱۹۰۰) ساخته شدهاند.
کارگردان : آلفرد هیچکاک
نویسندگان : سیدنی گیلیات
خوان هریسون
تاریخ انتشار : ۱۳ اکتبر۳۹ ۱۹
بازیگران : چارلز لاتون
هوراک هادگز
هی پتری
فردریک پایپر
هبرت لوماس
مدت فیلم : ۸ ۱۰دقیقه
کشور : انگلستان
زبان : صامت
ربهکا (انگلیسی: Rebecca) نام فیلمی است آمریکایی به کارگردانی آلفرد هیچکاک و تهیهکنندگی دیوید سلزنیک که در ۱۹۴۰ ساخته شده و جوایز اسکار بهترین فیلم و بهترین فیلمبرداری را ازآن خود ساخته است. این فیلم که بر اساس رمان روانشناسانه و پر از تعلیق ربهکا، اثر نویسندهٔ انگلیسی دافنه دوموریه ساخته شده است اولین فیلم آمریکایی هیچکاک و اولین همکاری مشترک او با دیوید سلزنیک محسوب میشود. سر لارنس الیویه، جوان فانتین و جودیت اندرسون نقشهای اصلی را در این فیلم بازی میکنند.
خلاصه داستان :
ندیمهای جوان در مونت کارلو با مرد جوان ثروتمندی به نام ماکسیم دو وینتر که همسرش ربکا را به تازگی از دست داده است آشنا میشود. آندو عاشق یکدیگر شده و ازدواج میکنند. ماکسیم همسرش را به عمارت باشکوه ماندرلی میآورد اما خدمتکاران که هنوز به همسر اول ماکسیم که به طرز مشکوکی جان داده است وفادارند، خانم دو وینتر جدید را با بیمیلی به عنوان بانوی خانه میپذیرند. اما در رآس آنان خانم دانورس، ندیمهٔ وفادار ربکاست که بانوی زیبارویش را همچنان میستاید و برخوردی سرد و ترسناک با بانوی جدید خانه دارد.
خانم دو وینتر جدید که مرعوب خانم دانورس شده است کم کم به شک میافتد که آیا ازدواج او با ماکسیم کار درستی بوده است یا خیر. با این وجود رفتاری طبیعی در پیش میگیرد و از همسرش میخواهد تا جشن بالماسکهای را در عمارت ماندرلی برگزار کنند. ماکسیم با بیمیلی میپذیرد و خانم دو وینتر جوان سرگرم تهیهٔ لباسی برای خود میشود. خانم دانورس به او پیشنهاد میدهد تا لباسی همچون لباس کارولین دو وینتر، یکی از اجداد خانواده که پرترهاش بر دیوار آویزان است تهیه کند و او نیز چنین میکند. در شب جشن ماکسیم از دیدن لباس همسرش عصبانی میشود و خانم دو وینتر میفهمد که ربکا نیز چنین لباسی را پوشیده بوده و خانم دانورس نیز از این موضوع مطلع بوده است. خانم دانورس به او میفهماند که هرگز نمیتواند جای ربکا را بگیرد و تا آنجا پیش میرود که خانم دو وینتر تصمیم به خودکشی میگیرد. اما با برخاستن هیاهویی به حال خود بازمیگردد.
در طبقهٔ پایین میشنود که قایقی را از زیر آب بیرون کشیدهاند و جسد ربکا را در آن یافتهاند. او که شگفتزده شده از ماکسیم میشنود که جسدی را که قبلا به جای ربهکا شناسایی کرده بوده هم او نبوده و به عمد چنین گفته بوده است. سپس برایش توضیح میدهد که او و ربکا از ابتدا از یکدیگر متنفر بودند ولی به خاطر خانواده قرار گذاشته بودند تا همچون یک زوج واقعی در جمع حاضر شوند. با این وجود ربکا کمکم رفتاری بیخیالانه در پیش گرفت و ماکسیم فهمید که او پنهانی با پسرعمویش جک ارتباط دارد. یک شب که ربکا در کلبهٔ ساحلی منتظر آمدن جک بود با ماکسیم روبرو میشود و به او میگوید که از جک حامله است. در حین بگومگوی آندو با یکدیگر پای ربکا سر خورده و به دلیل اصابت سرش بر زمین جان خود را از دست میدهد. ماکسیم که چنین میبیند او را در قایقی گذاشته و آنرا غرق میکند.
با پیدا شدن جسد واقعی، پلیس به ماکسیم مظنون شده و او را به جرم قتل ربکا بازداشت میکند. در پرسش از دکتر ربکا معلوم میشود که او حامله نبوده، بلکه سرطان داشته و چون به زودی بر اثر آن از پای در میآمده است به شوهرش دروغ گفته تا خشمگین شده و او را بکشد. ماکسیم آزاد شده و به خانهاش باز میگردد اما میبیند که عمارت ماندرلی در میان شعلههای آتش میسوزد. ماکسیم همسرش را مییابد و از سلامت او مطمئن میشود اما خانم دانورس که خانه را به آتش کشیده است در میان آتش میسوزد و میمیرد.
ربکا ( ۱۹۴۰ )
Rebecca 1940
کارگردان : آلفرد هیچکاک
نویسندگان : دافن دو موریر
فیلیپ مک دونالد
تاریخ انتشار : ۱۲ آوریل ۱۹۴۰
بازیگران : لورنس اولیویر
خوان فونتاین
جرج ساندرس
جودیس اندرسون
نایگل بروس
مدت فیلم : ۱۳۰ دقیقه
کشور : آمریکا
یک تریلر عمیقاً روانکاوانه بهنام سوءظن (Suspicion ـ سال ۱۹۴۱) که با هوشمندی فراوان ساخته شد و نخستین فیلمی بود که کریگرانت (Cary Grant ـ سال ۱۹۸۶ - ۱۹۰۴) در آثار هیچکاک ظاهر شد. کری گرانت در این فیلم نقش آدم بیدست و پا و خوششانسی را بازی میکند که با زنی ثروتمند و محرومیت جنسی کشیده چون فونتین (Jone Fontaine)، دومین فیلم او پس از ربکا) ازدواج کرده است؛ این همسر بهتدریج به شوهرش سوءظن میبرد که قصد دارد او را برای ثروتش بکشد.
سوء ظن (۱۹۴۱)
Suspicion 1941
کارگردان : آلفرد هیچکاک
نویسندگان : آنتونی برکلی
سامسون رافائلسون
تاریخ انتشار : ۱۴ نوامبر۱۹۴۱
بازیگران : کری گرانت
خوان فونتین
کدریک هاردویک
نایگل بروس
دم می ویتی
مدت فیلم : ۷۷ دقیقه
کشور : انگلستان
در ۱۹۴۳ فیلم سایهٔ یک شک (Shadow of a Doubt) توسط جک.هـ. اسکیریال برای یونیورسال تهیه شد و هیچکاک آن را بهترین فیلم آمریکائی خود میشناخت: قصهای از دیدار یک جنایتکار با خانوادهٔ خود در شهری بهنام سانتارُزا در کالیفرنیا، که خانوادهاش او را آدم معقولی مییابند. این فیلم بهدلیل کار دوربین ظریف جوزف والنتاین و بازی درخشان بازیگرانش ممتاز است - بهویژه ترزا رایت در نقش برادرزاده و جوزف کاتن (Joseph Cotten) در نقش ”عمو چارلی“ دوستداشتنی اما مرگبار - و فیلمنامهٔ هوشمندانهٔ تُرنتن وایلدر (Thrnton Wilder) که تندرویهای نمایشنامهٔ شهر ما (Our Town) را به یاد میآورد که پنج سال پیش نوشته بود.
سایه ی یک شک ( ۱۹۴۳ )
Shadow of a Doubt 1943
کارگردان : آلفرد هیچکاک
نویسندگان : تورنتون وایلدر
سالی بنسون
بازیگران : ترسا رایت
جوزف کاتن
مک دونالد کری
هنری تراورز
پاتریسیا کالینج
تاریخ انتشار : ۱۶ آگوست ۱۹۴۳
مدت فیلم : ۱۰۸ دقیقه
کشور : امریکا
ماجرای ماداگاسکار (۱۹۴۴ )
Aventure malgache 1944
کارگردان : آلفرد هیچکاک
نویسنده : جولز فرانسیس کلرمونت
بازیگران : پل بونیفاس
پل کلاروس
جین داتاس
آندره فرر
گوی له فور
مدت فیلم : ۳۰ دقیقه
کشور : انگلستان