آلفرد هیچکاک

همه چیز درباره هیچکاک و فروش فیلمهای آلفرد هیچکاک

آلفرد هیچکاک

همه چیز درباره هیچکاک و فروش فیلمهای آلفرد هیچکاک

گردآوری اعانه برای بازسازی فیلم‌های هیچکاک


"انستیتوی فیلم بریتانیا" برای بازسازی برخی از فیلم ‌های اولیه آلفرد هیچکاک درخواست اعانه کرده است.

"انستیتوی فیلم بریتانیا" در اطلاعیه‌ای گفته است که اعانه‌ای به ارزش ۲۵ پوند (۴۰ دلاری) برای بازسازی ۵۰ سانتیمتر از نوار یک فیلم قدیمی کافی است و برای بازسازی یک فیلم کامل به مبلغ ۱۰۰ هزار پوند (حدود ۱۶۰ هزار دلار) نیاز هست.

"انستیتوی فیلم بریتانیا" خبر می‌دهد که نسخه‌های نگاتیو ۹ فیلم از کارهای اولیۀ آلفرد هیچکاک در خطر نابودی قرار دارند و برای مرمت و احیای آنها به یک میلیون پوند (حدود یک میلیون و ۶۰۰ هزار دلار آمریکایی) نیاز است.

این مؤسسۀ معتبر که بزرگترین آرشیو سینمایی جهان را در اختیار دارد از سینمادوستان می‌خواهد که برای مرمت فیلم‌های "استاد دلهره" پول اعانه بدهند.

افرادی که بیش از ۵۰۰۰ پوند اعانه بدهند، نامشان در تیتراژ فیلم بازسازی شده وارد خواهد شد.

شاهکارهای سینمای صامت

"انستیتوی فیلم بریتانیا" عقیده دارد نه فیلم صامتی که این سینماگر بزرگ بین سال‌های ۱۹۲۵ تا ۱۹۲۹ کارگردانی کرده است، از شاهکارهای جهان سینما به شمار می‌روند و باید از خطر نابودی نجات یابند.

یکی از این فیلم‌ها به نام "باغ تفرجگاه" (محصول سال ۱۹۲۵) اولین فیلم سینمایی کامل هیچکاک است.

فیلم دیگری به نام "حق السکوت" (محصول سال ۱۹۲۹) فیلمی است که تبحر هیچکاک را در زبان سینما نشان داد و نظر تمام منتقدان و سینمادوستان را به سوی او جلب کرد.

آلفرد هیچکاک (۱۸۹۹ – ۱۹۸۰) یکی از بزرگترین هنرمندان تاریخ سینماست. او در سال ۱۹۳۹ از انگلستان به هالیوود مهاجرت کرد و در سال ۱۹۵۵ تابعیت ایالات متحده را به دست آورد.

فیلم‌های هیچکاک مانند "پنجره عقبی"، سرگیجه، روح (بیمار روانی) و پرندگان تا امروز از محبوبیت زیادی برخوردار هستند و همچنان روی پرده سینما و اکران تلویزیون سینمادوستان را به وجد می‌آورند، اما فیلم‌های قدیمی این سینماگر با بی‌اعتنایی روبرو هستند، تا آنجا که برخی از آنها به کلی نابود شده‌اند.

برای نمونه از فیلم سینمایی "عقاب کوهستان" (محصول ۱۹۲۶) هیچ نگاتیوی در دست نیست.

"انستیتوی فیلم بریتانیا" در سال ۱۹۹۲ لیستی از ۷۵ فیلم گم شده منتشر کرد که نام "عقاب کوهستان" در آن دیده می شود.

از سال ۱۹۹۲ که لیست فیلم‌های گمشده منتشر شد، تا کنون تعداد ۱۶ فیلم تاریخی یافته شده است.

بیوگرافی Alfred Hitchcock


آلفرد هیچکاک متولد 13 آگوست 1899 لیتوناستون لندن، انگلیس میباشد. هیچکاک که بیشتر در زمینه فیلم های معمایی و مهیج فعالیت داشت، فعالیت های سینمایی اش را از سال 1920 در انگلستان به عنوان نقاش و طراح صحنه آغاز کرد، سپس به تدریج نویسنده، دستیار کارگردان و سرانجام کارگردان شد. او که در آلمان تحت تأثیر سبک هیجاننمایی (اکپرسیونیسم) قرار گرفته بود، نام وی با شروع به کارگردانی به سرعت مترادف با فیلم ساز ماهر و حرفه ای شد، فیلم سازی که در هر اثرش امضایش را نیز به جا می گذاشت. حتی در فیلم اولیه ای چون مستاجر که در آن هیچکاک ویژگی های مختلف را با هم ترکیب کرد: آرایش تصویری نور و سایه، حرکات دوربین پیچیده ای که یاد آور سینمای صامت آلمان بودند، تدوین استعاری مونتاژ شوروی با برش موازی رایج در سینمای آمریکا. در واقع هیچکاک در مستاجر اولین اثر مشخصا هیچکاکی اش را خلق کرد. فیلمی که مورخین سینما آن را یکی از چند فیلم برجسته و با اهمیت انگلستان در دهه بیست به شمار می آورند. هیچکاک در سال 1939 برای ساخت فیلم ربکا به پیشنهاد یک تهیه کننده فیلم بنام دیوید سلزنیک به آمریکا رفت. با وجود اینکه هیچکاک با کار برای شاخه انگلیسی کمپانی پارامونت تا حدودی با نظام استودیویی هالیوود آشنا شده بود ولی کار در آمریکا آغازگر رابطه ای بغرنج با نظام استودیویی بود. هیچکاک به سازمان یافتگی استودیوها متکی بود، ولی در مقابل از مداخله تهیه کننده ها بر می آشفت. در این میان سلزنیک از همه بدتر بود زیرا او خود را شخصا مالک تمام محصولاتش می دانست. هیچکاک هم تلاش می کرد به نوعی دست او را از سر فیلم هایش کوتاه کند مثلا در فیلم برداری تنها صحنه های لازم را فیلم برداری می کرد و در نتیجه نمی شد فیلم را به شیوه ای غیر از شیوه مورد نظر او تدوین کرد. هیچکاک طی شش دهه در ساخت بیش از پنجاه فیلم شرکت داشت (از فیلم های صامت تا فیلم های تکنیکالر) تا به امروز به عنوان سرشناس ترین و محبوب ترین کارگردان فیلم های سینمایی شناخته میشود. یکی از ویژگی های بارز فیلم های هیچکاک این است که خود او در همهٔ فیلم هایش در یک صحنه، حتی بسیار کوتاه به عنوان بازیگر حضور دارد. از فیلم های معروف او میتوان به سر گیجه، پنجره عقبی، شمال از شمال غربی، روانی، نتریوس، ربکا و پرندگان اشاره کرد. همچنین او از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۲ مجموعه سریالی تحت عنوان «آلفرد هیچکاک تقدیم میکند» را کارگردانی کرد که در این فیلمها او به عنوان راوی داستان در فیلم حاضر میشد. نکته مهم در مورد وی این است که وی هیچگاه به جایزه اسکار دست نیافته است اگرچه در یکسال مانده به فوتش یک اسکار افتخاری دریافت کرد. در سال ۱۹۴۰ فیلم ربکا جایزه بهترین تولیدکنندگی را از آن سلزنیک کرد و تنها ۵ فیلم وی به نامهای قایق نجات، طلسم شده، پنجره عقبی، روانی و ربکا نامزد اسکار گردید. وی همچنین: نامزد دریافت نخل طلای کن به عنوان بهترین کارگردان برای فیلم های مردی که زیاد می دانست در سال 1956 و بدنام در سال 1946، نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب برای فیلم جنون در سال 1973و نامزد دریافت شیر طلایی از جشنواره ونیز برای فیلم دستگیری دزد در سال 1955شد. آلفرد هیچکاک در تاریخ 29 آوریل 1980 در کالیفرنیای آمریکا درگذشت. از نظر او فیلم خوب، فیلمى است که به قیمت شام بیرون و بلیت سینما و پول پرستارى که میدهید تا بچه تان را در خانه نگه دارد بیارزد. اگر فیلمى خوب باشد، حتى اگر صداى فیلم هم قطع شود باز هم تماشاگر مى‌تواند کاملا بفهمد فیلم چطور پیش میرود.

هیچکاک درباره فیلم های ترسناکی که ساخته میگوید: من به مانند یک فیلسوف به مردم همان چیزی را میدهم که میخواهند. آنها دوست دارند که ترس و وحشت را تجربه کنند خوب من هم همان را به آنها میدهم.



لیست فیلم های هیچکاک بعنوان کارگردان:

Number 13 (1922) (unfinished)

Always Tell Your Wife (1923) (uncredited)

The Pleasure Garden (1925)

Fear o' God (1926)

The Lodger: A Story of the London Fog (1927)

The Ring (1927/I)

When Boys Leave Home (1927)

The Farmer's Wife (1928)

Easy Virtue (1928)

Champagne (1928)

Sound Test for Blackmail (1929)

The Manxman (1929)

Blackmail (1929)

Elstree Calling (1930) (some sketches)

An Elastic Affair (1930)

The Shame of Mary Boyle (1930)

Murder! (1930)

The Skin Game (1931)

Mary (1931)

East of Shanghai (1931)

Number 17 (1932)

Strauss' Great Waltz (1934)

The Man Who Knew Too Much (1934)

The 39 Steps (1935)

Secret Agent (1936)

Sabotage (1936)

The Girl Was Young (1937)

The Lady Vanishes (1938)

Jamaica Inn (1939)

Rebecca (1940)

Foreign Correspondent (1940)

Mr. & Mrs. Smith (1941)

Suspicion (1941)

Saboteur (1942)

Shadow of a Doubt (1943)

Aventure malgache (1944)

Bon Voyage (1944)

Lifeboat (1944)

The Fighting Generation (1944) (uncredited)

Watchtower Over Tomorrow (1945) (uncredited)

Spellbound (1945)

Notorious (1946)

The Paradine Case (1947)

Rope (1948)

Under Capricorn (1949)

Stage Fright (1950)

Strangers on a Train (1951)

I Confess (1953)

Dial M for Murder (1954)

Rear Window (1954)

To Catch a Thief (1955)

The Trouble with Harry (1955)

The Man Who Knew Too Much (1956)

The Wrong Man (1956)

"Suspicion" (1 episode, 1957)

Vertigo (1958)

North by Northwest (1959)

"Startime" (1 episode, 1960)

Psycho (1960)

"Alfred Hitchcock Presents" (17 episodes, 1955-1961)

"The Alfred Hitchcock Hour" (1 episode, 1962)

The Birds (1963)

Marnie (1964)

Torn Curtain (1966)

Topaz (1969)

Frenzy (1972)

Family Plot (1976)

در تاریخ یکصد و اندی ساله هنر هفتم تعداد اندکی کارگردان مولف همچون هیچکاک بعنوان استاد مسلم و پایه گذار قواعد یک ژانر شناخته شده اند. کارگردان انگلیسی تباری که در عصر بازیگر سالاری؛ نه تنها به هیچ ستاره ای باج نداد که حتی آنان را در یک اظهار نظر تاریخی و جاودان یک مشت گاو می خواند. با این همه هیچ بازیگر و ستاره سینمایی را قدرت آن نبود که با او هم کلام شود. طرفه اینکه هیچ ستاره ای نیز یافت نمی شد که آرزومند بازیگری در فیلم های این مرد بداخلاق چاق اما کاربلد نباشد. بیخود نبود که در اولین سالمرگ آلفرد هیچکاک در سال 1981 مدعوین صحبت های جالب توجهی در باره او و بویژه سبک کارگردانی و هم چنین خلقیات اش بیان داشتند:

اینگرید برگمن: او پرتوقع ترین، بی منطق ترین، از خود راضی ترین و مسخره ترین کارگردانی بود که با او همکاری داشتم. با همه این حرف ها او جزو بهترین و خلاقترین کارگردانان سینما بود. هیچکاک با فاصله بسیار نسبت به دیگر کارگردان ها، بهترین فیلمساز دنیا بود.

اورسون ولز: او موقعی که از انگلستان به آمریکا آمد و اولین فیلم مهمش ربکا را در سال 1940 ساخت، من یک جوان 24 ساله بودم. سال بعدش که من همشهری کین و یکسال بعد از آن که آمبرسون های باشکوه را ساختم، شنیدم که گفته بود: این پسرک! اورسون ولز چند سری عکس را سرهم می کند و اسمش را فیلم می گذارد. من از فیلم های این پسرک و فیلم های مشابه آن بیزارم. بعد از آن بود که من از هیچکاک به شدت می ترسیدم اگرچه دلم می خواست کلک این مرد مغرور و چاق را بکنم. من تا وقتی او مرد از آلفرد می ترسیدم. اصلا برای همین است که وقتی او مرده اینچنین می توانم در باره اش حرف بزنم.



منبع : afrafilm.com

نگاهی به مارنی ساخته‌ی آلفرد هیچکاک


آلفرد هیچکاک فقید طبق سنت رایج هالیوود معمولا خودش فیلمنامه‌هایش را نمی‌نوشت اما با نگاهی ساده به اکثر آثارش می‌توان رگه های پررنگی از یک مولف تمام عیار را در آن‌ها مشاهده کرد. فیلم مارنی را هم می‌توان جزو آثاری دانست که مملو از نشانه‌های سبکی هیچکاک در پیرنگ روایت و تکنیک منحصر به فرد اوست. نمای اول فیلم یک نمای کاملا هیچکاکی است. تصویر درشت زنی با موهای مشکی از پشت سر و تاکید فراوان فیلمساز روی کیف زرد رنگی که در دست دارد. شروع قصه فیلم یعنی ماجرای سرقت از گاوصندوق شرکت استرات توسط یکی از کارمندان زن بلافاصله بیننده را به یاد یکی از بهترین‌های هیچکاک یعنی روانی می اندازد. از اینجا به بعد منتظریم که دست مارنی که باز استفاده از شگرد رنگ کردن موهایش و تغییر نام او یاد آور شاهکار استاد یعنی سرگیجه است پیش مارک رو شود. اما هرچه فیلم پیش می‌رود بیننده به شناخت درون متلاطم مارنی کشیده می‌شود. زنی روان پریش که نشانه‌های روان پریشی او را از همان اوایل فیلم می‌توان دریافت. ترسی که مارنی از رنگ قرمز دارد این فرضیه را در ذهن بیننده تقویت میکند که باید پای جنایتی قدیمی در بین باشد (چیزی شبیه به فیلم طلسم شده). نشانه‌ها آنقدر زیاد هستند که تماشاگری که پیگیر آثار هیچکاک هست از همان اوایل فیلم متوجه باشد که در پایان فیلم باید شاهد بازگوکردن اتفاقی باشد که در زمان گذشته برای این زن رخ داده و همچنان او را آزار می‌دهد.

مارنی در طول زندگیش بخاطر سرقت‌هایی که مرتکب شده همواره در حال فرار کردن و پناه بردن به هویت جعلی و ساختگی است. او بخاطر اتفاقی که در کودکیش رخ داده و او شاهد آن بوده است از مردها متنفر است و با وجود اینکه به مرور به مارک علاقمند می‌شود اما از جسمیت او متنفر است و با تاکید فراوانش بر نجیب بودن به اسب‌ها هم به شدت علاقمند است. جسم او به قدری برایش مهم است که برای خودکشی استخر را به دریا ترجیح می‌دهد تا خوراک ماهیها نشود. به نظر نگارنده مشکل اصلی فیلم که باعث میشود نتوانیم آن را جزو بهترین‌های هیچکاک قرار دهیم این است که پایان ماجرا تا حد زیادی قابل پیش بینی است و بیننده یا از فیلمساز جلوتر است و یا حداقل همپای او پیش می‌رود. وقتی بیننده تمام نشانه‌های شخصیت مارنی یعنی ترس از رنگ قرمز و طوفان و تنفر از ارتباط جسمی از مردان را کنار هم قرار می‌دهد تا یک قدمی اصل ماجرا پیش میرود و به همین خاطر به اعتقاد نگارنده سکانس گره گشایی در منزل مادر مارنی آن تاثیر کوبنده ای را که از هیچکاک سراغ داریم روی‌مان نمیگذارد. انگار فیلمساز قصد داشته به هر طریقی که شده بیننده اش را شیرفهم کند که مطمئن باشید که مارنی از رنگ قرمز می‌ترسد! هرچند اعتقاد دارم که میزان لذت ما از چنین فیلمی بستگی زیادی به این موضوع دارد که مارنی چندمین فیلمی است که از هیچکاک می‌بینیم و جلوتر بودن بیننده از فیلمساز به این دلیل است که مایه‌های تکرار شونده بسیاری از آثار قبلی هیچکاک در اینجا حضوری پررنگ دارند و شگردهایی از قبیل اینسرت‌های ناگهانی از اشیاء و بازی کردن با تغییر چهره زن تکراری تر از آنی هستند که روی بیننده پیگیر آثار استاد تاثیر گذار باشند.

نکته دیگری که به نظرم باعث شده مارنی جزو بهترین‌های هیچکاک نباشد درنیامدن رابطه مارنی و مارک است. همیشه این روابط عشقی که به نجات یکی از دو نفر می‌انجامد جزو عناصر مهم آثار هیچکاک بوده اند و در اینجا با شخصیت پردازی خیلی خوبی مواجه نیستیم. شخصیت مارک با توجه به نشانه‌هایی که می‌بینیم و چهره بازیگرش( شان کانری) شخصیتی نیست که بتوان در نقش آدم عاشق مسلکی که می‌خواهد به درون مارنی پی ببرد و به او کمک کند پذیرفت و بیشتر به مردهای عیاشی شبیه است که قصد هر کاری دارد به جز کمک به مارنی. از طرفی خود کاراکتر مارنی بسیار آشفته تر و روان پریش تر از آن است که بتوانیم باور کنیم که او توانسته از چند شرکت به راحتی سرقت کند و هربار هویتش را تغییر دهد. از طرفی در فیلم با چند شخصیت زائد مانند پدر مارک طرف هستیم که بودن و نبودن‌شان تاثیری در قصه ندارد و به راحتی قابل حذف شدن هستند و شخصیت خواهر زن مارک هم به جز دعوت کردنش از استرات به آن مهمانی در بقیه سکانس‌ها نقش زائدی دارد و بسیار منفعل است و میزان زمانی که به شخصیت او اختصاص داده شده تقریبا به هیچ کاری نمی‌آید.

اما جدای از این‌ها پس از چهل و شش سال که از ساختن فیلم می‌گذرد توانایی فیلمساز در قصه گویی همچنان فوق العاده است. میزان اطلاعاتی که در هر زمان به بیننده داده می‌شود به نظرم مهمترین نکته‌ای است که این رغبت را در تماشاگر به وجود می‌آورد تا آخرین دقایق پای فیلم بنشیند. فقط ‌کاش در مورد ناراحتی های روحی مارنی فیلمساز کمی خساست به خرج می‌داد تا گره گشایی آخر فیلم کوبنده تر آن چیزی باشد که الان می‌بینیم.

به هرحال هیچکاک یکی از بزرگترین داستان گوهای تاریخ سینماست و آنقدر فیلم خوب ساخته که فیلم متوسطی مثل مارنی نتواند تاثیر چندانی روی قضاوت تاریخی ما داشته باشد.



منابع : adambarfiha.com

سینما به روایت هیچکاک


سینما به روایت هیچکاک. فرانسوا تروفو، ترجمه ی پرویز دوایی. انتشارات سروش


سینما به روایت هیچکاک، ترجمه‌ی مصاحبه‌ای است که فرانسوا تروفو، منتقد و سینماگر فرانسوی، با آلفرد هیچکاک، فیلم‌ساز و کارگردان برجسته‌ی صاحب سبک سینما انجام داده است. این مصاحبه‌ی 50 ساعته ، با نزدیک به 500 سئوال به مسائلی از قبیل:

- شرایطی که پیرامون ایجاد هر فیلم وجود داشته است.
- تکوین و ساختمان سناریوی هر فیلم.
- مسائل خاص کارگردانی هر فیلم.
- بر آورد نتایج تجاری و هنری فیلم از نظر هیچکاک، با توجه به انتظارات اولیه‌ای که در مورد آن فیلم به خصوص، داشته است؛ صورت گرفته و در 15 فصل تدوین شده است.



تروفو در این گفتگوی طولانی به ویژگی‌های منحصر به فرد سینمای هیچکاک می‌پردازد. وی هیچکاک را یگانه فیلم‌سازی می‌خواند که بدون توسل به گفتگوهای اضافی، احساسات نهفته‌ای چون شک، حسد، هوس و غبطه را می‌رساند. و این مهارتی است که وی از فیلم‌سازی در سینمای صامت به دست آورده است. هیچکاک خود در این زمینه می‌گوید:" فیلم صامت ناب‌ترین شکل سینما بود، نقصش فقدان صدای آدم و سر و صدای صحنه بود. اما این ایراد مختصر، تغییرات عمده‌ای را که با ظهور صدا در سینما رخ داد؛ توجیه نمی‌کرد. در بسیاری از فیلم‌هایی که امروزه ساخته می‌شود؛ نشانه‌ی بسیار ناچیزی از سینما دیده می‌شود. خیلی از فیلم‌ها آن چیزی هستند که من، اسم‌شان را تصویر آدم‌های متکلم گذاشته‌ام".

تروفو خود در این زمینه معتقد است: " اگر سینما به تقدیر و تصادف! ناگهان از صدا محروم شود و بار دیگر به دوره‌ی صامت باز گردد، بسیاری از کارگردانان امروزی باید برای خود مشاغل دیگری پیدا کنند."

از نظر او هیچکاک کامل‌ترین فیلم‌ساز محسوب می‌شود. به اعتقاد او اگر برای هیچکاک صفت کامل را به کار ببریم، از آن روست که کار او را هم واجد تجسس می‌دانیم و هم واجد بدعت گذاری، هم دارای خاصیت مادی و ذاتی و هم دارای جنبه‌های معنوی و تجریدی و هم درام حاد و آمیخته با لحن نهفته‌ی طنز. فیلم‌های او در عین حال تجاری و تجربی است و به اندازه‌ی "بن هور" ویلیام وایلر، جهانی و عمومی و به اندازه‌ی "آتش بازی‌ها" کنت انگر، محرمانه و خصوصی.

آنچه به عنوان وجه اشتراک آثار هیچکاک در این گفت و شنود مورد بررسی قرار گرفته است؛ ماجرای "مرد بی‌گناهی" است که مورد اتهام قرار می‌گیرد. هیچکاک در این باره می‌گوید: " به نظر من تماشاگر در برابر مرد بی‌گناه مورد اتهام، بیشتر احساس خطر می‌کند. برای تماشاگر شناخت و ایجاد ارتباط با آدم بی‌گناه آسان‌تر است تا مرد گناه کاری که در حال فرار است. من همیشه تماشاگر را به حساب می‌آورم".

مسئله‌ی دیگری که در این مصاحبه مطرح شده تفکیک فیلم‌های وی به دو دوره‌ی انگلیسی و امریکایی است. به اعتقاد تروفو، هیچکاک بعد از ورود به امریکا به اوج قدرت خلاقه‌ی خود می‌رسد. اما هیچکاک این مسئله را به گونه‌ای دیگر تعبیر می‌کند: " کار در انگلیس این مصرف را داشت که غریزه‌ی طبیعی مرا تکوین بخشید و بعدها به من قدرت داد که از مضامین تازه و مهجور استفاده کنم."

اگر چه وی تجربه‌ی را که در دوره‌‌ی فیلم‌سازی انگلیسی کسب کرده است در به بار نشستن کارهای بعدی خود موثر می‌داند، با این همه نباید از جنس انتخاب‌هایی که در موضوع داستان فیلم داشته است؛ غافل ماند. با این که اکثر این مضامین از آثار ادبی اقتباس شده‌اند، ولی این آثار بیشتر رمان‌های عامه‌پسند و یا کتاب‌های سبک و سرگرم‌کننده بوده است که به شیوه‌ای خاص چنان آزادانه تغییر یافته و شکل مجدد گرفته‌اند که در غایت به یک آفریده‌ی هیچکاکی تبدیل شده‌اند. از نظر او شاهکارهای ادبی، خود آثاری هستند که به انجام رسیده‌اند و دیگر جایی برای برگرداندن به سینما ندارند.

در پایان این کتاب، شرح مختصری از فیلم‌های هیچکاک نیز آمده است.

آلفرد هیچکاک در سیزدهم اوت 1899 در لندن در یک خانواده‌ی کاتولیک به دنیا آمد. بعدها او تحصیلات خود را در زمینه‌ی مهندسی ادامه داد. در همین زمان در دانشگاه لندن از کلاسهای نقاشی هم بهره می‌برد. وی در سال1920طی فراخوانی که در یک نشریه‌ی تجاری دیده بود، به یک استودیوی تازه تاسیس امریکایی پیوست و دو سال در این استودیو نوشته‌های وسط فیلم‌های هنری را نوشت و طراحی کرد. بعد از آن موفق به ساخت اولین فیلم خود با نام "شماره سیزده" شد.

او پس از به جای گذاشتن حدود 60 اثر ماندگار از خود، در 29 آوریل 1980 در لوس آنجلس در گذشت.



منابع :


نگار پرنیان / parnian@ketabnews.com

روح هیچکاک پس از پنجاه سال!

فیلم "بیمار روانی" یا "روح" ساخته‌ی آلفرد هیچکاک، در سال ۱۹۶۰ به نمایش در آمد. این فیلم در طول پنج دهه، الگویی موفق برای ده‌ها فیلم جنایی بوده است. در این فیلم هنر سینما به معنای اخص کلمه جلوه‌گر است.


فیلم "بیمار روانی" به کارگردانی هیچکاک در ایران به نام "روح" معروفیت دارد، و هنوز سینمادوستان نسل‌های قبل، قدرت تأثیر آن را از یاد نبرده‌اند. این فیلم در رده یا ژانر فیلم‌های ترسناک جای می‌گیرد، فیلم‌هایی که با نمایش جنایت و پیامدهای آن، التهاب تماشاگر را مدام بالا می‌برند و نفس او را بند می‌آورند. از این نظر فیلم هیچکاک تا امروز از برجسته‌ترین آثار این ژانر به شمار می‌رود.



آلفرد هیچکاک (۱۹۸۰ – ۱۸۹۹) در سال ۱۹۵۹ با تولید یک فیلم سیاه و سفید به کاری غیرعادی دست زد. او در این زمان، دورۀ بلوغ هنری خود را پشت سر گذاشته و به عنوان سینماگری صاحب سبک در سینمای هالیوود شناخته شده بود. در طول دهه ۱۹۵۰ هیچکاک با ارائه‌ی چند فیلم بزرگ در اوج خلاقیت بود. او با کارگردانی فیلم‌هایی مانند "مردی که زیادی می‌دانست"، "ام را برای قتل بگیر"، "سرگیجه"، "پنجره عقبی" و "شمال از شمال غربی" تبحر خود را در به کارگیری "زبان سینما" نشان داده بود.



فیلم "بیمار روانی" به یک تعبیر تأکید بر افزارهای بنیادین سینما است. فیلم پیش از آن که اثری متعارف به زبان سینمایی باشد، تجربه‌ای ماهرانه در کاربرد این زبان، و امکانات بیانی آن است. هیچکاک در این فیلم فارغ از قید و بندهای روایی، به رشته‌ای از ترفندهای فنی و مهارت‌های شکلی دست زده است.




در فیلم "بیمار روانی"، همانگونه که هیچکاک خود بیان کرده، او به شیوه‌های خالص سینمایی نظر داشته و به همین خاطر جنبه‌های "غیرسینمایی" را تا حد ممکن کمرنگ کرده است. او با یک فیلم سیاه و سفید، در قالب قصه‌ای پیش پاافتاده و نه چندان جذاب فیلمی می‌سازد که بیش از آن که یک اثر داستانی باشد، یک فرم بیان است. بازیگران فیلم هنرپیشه‌های خیلی معروفی نبودند، و جالب آن که ستاره اصلی فیلم در اوایل داستان به قتل می‌رسید، چیزی که هرگز در هالیوود سابقه نداشت و برای تماشاگران "روح" غافلگیرکننده بود.



هیچکاک در گفت‌وگوی معروفی با فرانسوا تروفو، فیلمساز نامی فرانسوی، چنین توضیح می‌دهد: «در فیلم روح نه به مضمون داستان توجه داشتم و نه به شخصیت‌های آن. چیزی که برایم مهم بود، نظم و ترتیب لحظات فیلم بود: در این فیلم، عکس، صدا و ادوات تکنیکی هستند که فریاد تماشاگر را به هوا بلند می‌کنند. برای ما سینماگران مهم آن است که بتوانیم با امکانات هنری سینما، عواطف جمعی انبوه از تماشاگران را تحریک کنیم و آنها را به هیجان بیاوریم. این فیلم هیچ پیام روشنی ندارد، هنر بازیگری هم در آن جایگاه خاصی ندارد. در اینجا داستان فوق‌العاده‌ای روایت نمی‌شود، این تنها سینمای خالص است که مردم را به هیجان می‌آورد.»




سبک بالاتر از پیام



این ارزان‌ترین فیلم هیچکاک، از نظر تجاری موفق‌ترین فیلم او بوده است. قدرت فیلم و راز موفقیت آن را نه در پیام، مضمون، داستان و بازیگری، یعنی رشته‌ای از عوامل روایی، ادبی یا تئاتری، بلکه باید در ساختار سینمایی فیلم جست.



داستان فیلم در عین سادگی، زمینه‌ای مناسب برای کار با شگردها و ترفندهای خالص سینمایی است. مردی به نام نورمن بیتس (با بازی آنتونی پرکینز) که یک متل را در کنار شاهراه اداره می‌کند، در واقع یک بیمار روانی با نابهنجاری شدید سکیزوفرنی است. او حدود ده سال پیش مادر خود را از دست داده، اما در این مدت نتوانسته مرگ او را بر خود هموار کند. نورمن جسد مادر را در خانه‌ای قدیمی و اسرارآمیز پنهان کرده، و گاهی خود در قالب زن مرده فرو می‌رود و از طرف او دست به قتل می‌زند.



جنایت و مکافات



زن کارمند جوانی به نام ماریون کرین (با بازی جانت لی) به خاطر نیاز مالی، در محل کار به سرقت مبلغ ۴۰ هزار دلار دست می‌زند و با اتومبیل از محل زندگی خود فرار می‌کند. گذار زن به متل کنار جاده می‌افتد و قصد دارد شب را در آنجا بیتوته کند، اما مدیر جوان متل (نورمن) او را به قتل می‌رساند و جسد او را ناپدید می‌کند.



یک کارآگاه خصوصی (با بازی مارتین بالسام) و سپس خواهر ماریون (با بازی ورا مایلز) برای یافتن ردپایی از زن جوان به متل می‌آیند، و در معرض خطر قرار می‌گیرند. کارآگاه به گونه‌ای مرموز کشته می‌شود، اما خواهر ماریون با ابراز تهوری فوق‌العاده موفق می‌شود، راز قتل خواهر خود را روشن کند و سیمای واقعی قاتل را نشان دهد.



فیلم ابتدا با روایت ماجرایی فرعی (سرقت پول از اداره) سر تماشاگر را گرم می‌کند، و سپس او را با یک قتل ناگهانی غافلگیر می‌کند، و باکی ندارد که ستاره فیلم را در نیمه‌ی اول فیلم به قتل برساند.



هیچکاک با روایت استادانه و هدایت دقیق ذهن تماشاگر، داستان خود را با حداکثر هیجان پیش می‌برد. تماشاگر در نیمه اول فیلم مدام با این دغدغه سرگرم است که زن جوان (جانت لی) با پول چه خواهد کرد و کی به دست پلیس دستگیر خواهد شد. پس از مرگ غیرمنتظره‌ی او، ذهن تماشاگر به این فکر مشغول می‌شود که پلیس چگونه رد پای پیرزن (قاتل فرضی) را پیدا می‌کند که در خانه مخفی شده است.




فیلم با هدایت دقیق و سنجیده‌ی صحنه‌ها، فضاسازی و میزانسن هوشمندانه، ریتمی مناسب و قوی، که با موسیقی پرالتهاب برنارد هرمن همراهی شده، تماشاگر را در چنگ می‌گیرد و هیجان او را لحظه به لحظه بالا می‌برد. هیچکاک هویت واقعی قاتل را با مهارت از تماشاگر پنهان نگه می‌دارد، با برانگیختن اضطراب و کنجکاوی، هیجان فیلم را به اوج می‌رساند، تا سرانجام در صحنۀ نهایی، در یک لحظۀ مناسب قاتل را به او معرفی می‌کند.



در فیلم "بیمار روانی" هیچ چیز به تصادف یا بداهه‌کاری واگذار نشده است. در هر لحظه روشن است که تماشاگر چه چیزهایی را باید بداند و واکنش او چگونه باشد. هیچکاک با مهارت و تبحر یک استادکار حرفه‌ای روی سناریوی اثر خود کار می‌کند. او بارها گفته است که در ساختن هر فیلمی، وظیفه اصلی خود را کار دقیق و باحوصله روی جزئیات فیلمنامه می‌داند، و کارگردانی یک فیلم برای او چیزی جز "اجرای" دقیق فیلمنامه نیست.



هیچکاک پس از چند ماه کار دقیق روی فیلمنامه‌ی "بیمار روانی"، فیلم‌برداری آن را در مدتی کوتاه انجام داد، اما روی برخی از صحنه‌های مهم آن با وسواس و دقت فراوان کار کرد. در فیلم دو صحنه به ویژه از معروفیت و اهمیت زیادی برخوردار است، دو قتل که در فیلم به دو گونه‌ی کاملا متفاوت تصویر می‌شود.



قتل زیر دوش حمام


در متل زن جوان (ماریون) پیش از خوابیدن قصد دارد دوش بگیرد. او زیر دوش آب گرم است. قاتل با چاقو نزدیک می‌شود، پرده‌ی نازک کابین را کنار می‌زند و زن جوان را با ضربات چاقو به قتل می‌رساند. این صحنه یکی از هیجان‌انگیزترین صحنه‌های تاریخ سینماست و در فیلم‌های بیشماری مورد تقلید قرار گرفته است، بی آنکه نیرو و هیجان آن تکرار شود.


اما این صحنه به این شکل هرگز در برابر دوربین روی نداده و قتل زن در فیلم "روح" محصول رشته‌ای از شگردهای سینمایی است. هیچکاک در مصاحبه با تروفو فاش کرده است که برای فیلمبرداری صحنۀ کوتاه قتل زن در حمام یک هفته کار کرده است. برای تنها ۴۵ ثانیه از فیلم ۷۰ نما با زاویه‌های گوناگون برداشته شده است.



صحنه قتل تنها با مونتاژی سریع ارائه می‌شود. تماشاگر به جای دین ارتکاب قتل، رشته‌ای از تصاویر تند و متوالی از دوش آب و بدن و چاقو می‌بیند که توهمی از قتل را ایجاد می‌کنند، و سر آخر نمایی از نگاه سرد زن که به سوراخ چاهک حمام خیره مانده است. قدرت فیلم نه در نمایش جنایت، بلکه در هدایت ذهن تماشاگر از میان جزئیات تصویری است. هیچکاک قتل را نشان نمی‌دهد، اما امکان می‌دهد که هر تماشاگری صحنه قتل را برای خود در ذهن بسازد.



هیچکاک با همین صحنه تفاوت بنیادین واقعیت و سینما را نشان می‌دهد. سینما تنها واقعیت را منعکس یا بازتاب نمی‌دهد، بلکه آن را به شیوه‌ی خود بازسازی می‌کند.



صحنۀ قتل زن در حمام را یک کارگردان عادی بی‌تردید با حدت و خشونت بیشتر، با نمایش فرو رفتن چاقو در بدن و دست و پا زدن قربانی، و تدارک صحنه‌ای فجیع و خون‌آلود ارائه می‌داد. اما هیچکاک بدون آن که زخمی نشان دهد، خشونت و دهشت قتل را با قدرت تمام و ایجازی کم‌نظیر القا می‌کند.



قتل در پاگرد پله‌ها



کارآگاه خصوصی که در جستجوی رد پای زن جوان به خانه‌ی محل سکونت قاتل قدم می‌گذارد، با کنجکاوی از پله‌های خانه‌ی بدهیبت و اسرارآمیز بالا می‌رود. هیچکاک با ارائه نماهای ذهنی (سوبژکتیو) از خانه، به آن شخصیت می‌بخشد، و تماشاگر را از فضای شوم مسلط بر خانه باخبر می‌کند.



در اینجا نیز فیلم می‌توانست، عینا مانند صحنه‌ی زیر دوش، قتل را با رشته‌ای از نماهای مقطع نمایش دهد. اما هیچکاک از تکرار شگرد پیشین پرهیز می‌کند، زیرا قصد دارد، نه تنها کارآگاه، بلکه تماشاگر را نیز بار دیگر غافلگیر کند.



برخلاف قتل زیر دوش که با رشته‌ای از نماهای بسته به نمایش در آمد، قتل کارآگاه را در یک نمای باز می‌بینیم. اینجا دوربین از بالا صحنه قتل را به طور کامل نشان می‌دهد. قتل بسیار سریع و در یک آن صورت می‌گیرد. کارآگاه بلافاصله پس از دریافت ضربه از پله‌ها پایین می‌افتد. نمای باز با رشته‌ای از نماهای بسته از پلکان تکمیل می‌شود. تماشاگر که از ضربه ناگهانی غافلگیر شده، با نماهای مغشوش و پیاپی از پایین افتادن کارآگاه گیج و مبهوت می‌شود.



جالب آن که هیچکاک برای بالا بردن هیجان صحنه نیز از تمهیداتی یکسر سینمایی استفاده کرده است. در اصل بازیگر فیلم (مارتین بالسام) اصلا به پایین سقوط نکرده است. این نماهای سریع و مقطع از پلکان است که روی پرده توهم حرکت را ایجاد می‌کند.



سینما با مهارت دروغ می‌گوید، توهم می‌آفریند و دنیایی خیالی خلق می‌کند که تماشاگر را به فضا و احساس دلخواه خود می‌کشد. هیچکاک با مهارت دنیای واقعی را به روی تماشاگر می‌بندد، تا در دنیایی دیگر را به روی او باز کند: هنر سینما.


منابع :

نویسنده: علی امینی

تحریریه: شهرام احدی

استاد تعلیق و دلهره - در ستایش هیچکاک


«من به مانند یک فیلسوف به مردم همان چیزی را می‌دهم که می‌خواهند.» این را کارگردانی گفته که در کارنامه سینمایی‌اش نزدیک ۶۰ فیلم دارد که از بسیاری از آن‌ها اکنون به عنوان آثار برتر سینما نام برده می‌شود. دیروز یعنی ۱۳ آگوست روز تولد آلفرد هیچکاک، استاد دلهره و تعلیق در سینما، بود که خودش به عنوان کارگردان ستاره اصلی فیلم‌هایش بود.
معمولا از فیلم‌های سرگیجه، پنجره عقبی، شمال از شمال غربی، روانی، بدنام، ربکا و پرندگان به عنوان بهترین فیلم‌های هیچکاک نام می‌برند. (جالب آن که همه فیلم‌هایی که نام بردیم در زمان فعالیت هیچکاک در هالیوود ساخته شدند.) فیلم‌هایی که بادقت و وسواس فراوان ساخته شده‌اند و اغلب جنبه‌های روانکاوانه قوی و محکم (به ویژه در روانی) دارند که هرچند فیلم‌های زمانه خودشان که هنوز روانشناسی و روانکاوی تازه و نو بود، هستند ولی هنوز هم برای مخاطبان جذاب و جالبند. آثار هیچکاک تاثیری انکارناپذیر بر سینمای جهان گذاشتند و تکنیک‌های تازه‌ای معرفی کردند. آنچه که در فیلم‌های او می‌بینیم، ترس به معنای امروزی آن در فیلم‌های ترسناک نیست، بلکه نوعی تعلیق استادانه و نگرانی از فرجام کار است که آن را دلهره‌آور می‌کند. نور و سایه هنرمندانه هیچکاک در فیلم‌هایش (مثلا در ربکا در صحنه‌هایی که ترس و نگرانی بر خانم جدید خانه که تا آخر هم اسم واقعی‌اش معلوم نمی‌شود سایه افکنده) از دیگر مشخصه‌های آثار اوست. در همان ربکا تکان‌خوردن پرده‌ها و سایه‌های با نور‌های متفاوت چنان استادانه طراحی شده‌اند که بدون نیاز به هیچ عنصر دیگری، فضای دلهره را به تماشاگر منتقل می‌کنند.
امضای کارهای هیچکاک، حضور او حتی برای چند ثانیه در فیلم‌هایش است که واقعا ایده جالبی بوده. این کار را بعدها کارگردانان دیگری هم کردند و این حضور تکراری در موارد دیگری هم استفاده شد. حتی به نظر من ایده مرد تماشاگر یا Mr. Observer در سریال فرینج نیز از همین کار هیچکاک گرفته شده است. در فرینج مردی در تمام اپیزودها برای لحظه‌ای هم که شده دیده می‌شود و این به رازی مبهم برای تماشاگران بدل شده؛ مثل هیچکاک که در اغلب فیلم‌های کارنامه‌اش و در تمام فیلم‌هایی که در هالیوود ساخته، حضور کوتاهی جلوی دوربین دارد. در اینجا شما می‌توانید لیست تمامی حضورهای هیچکاک در فیلم‌هایش را همراه با تصویر صحنه موردنظر، ببینید.


آلفرد هیچکاک و اینگرید برگمن

هیچکاک فیلمسازی پرکار و پرتلاش بوده. شاید هیچ کارگردانی به اندازه او برای یک صحنه ۴۵ ثانیه مثل صحنه قتل فیلم روانی این‌قدر وقت و انرژی نگذارد. حتی اصلا ایده ساخت فیلمی مثل پرندگان با امکانات آن‌زمان به اندازه کافی سخت و طاقت‌فرسا به نظر می‌رسد. ساخت ۶۴ فیلم (صامت و ناطق) در طول ۵۳ سال فعالیت سینمایی نشان از پرکاری او دارد و البته نباید فراموش کرد که فاصله زیادی نیز بین برخی آثار او مشاهده می‌شود که می‌توان دلیل آن را همین پرکاری و تجربه‌اندوزی هیچکاک در نظر گرفت.
اما در این قسمت بد نیست که نگاهی به یکی از آثار شاخص هیچکاک یعنی روانی داشته باشیم که از جهاتی به دیگر آثار او متفاوت است. البته بحث درباره روانی فراوان است و می‌توان مطالب دیگری را به آن اختصاص داد و درباره بسیاری نکات مربوط به این فیلم مثل تاثیر آن بر روند سینما و تاثیرپذیری بزرگانی چون مارتین اسکورسیزی از آن نوشت؛ اما در اینجا به نوع روایت این فیلم می‌پردازم که با آنچه از سینمای کلاسیک سراغ داریم، متفاوت است. در روانی تا قبل از صحنه قتل، داستان از زاویه دید شخصیت اصلی (با بازی جنت لی) روایت می‌شود و بیننده تصور می‌کند موضوع درباره پولی است که دزدیده شده، اما شوک اصلی آنجاست که ستاره فیلم ناگهان با یک صحنه قتل که بسیار استادانه از آب درآمده (در طول ۷ روز از ۷۰ زاویه دوربین برای این صحنه ۴۵ ثانیه‌ای فیلمبرداری شده) از داستان کنار می‌رود و اصلا زاویه روایت و داستان اصلی هم عوض می‌شود و بیننده از زاویه دانای کل بقیه داستان را می‌بیند. هیچکاک به سینماداران گفته بود پس از شروع فیلم تماشاگران تازه‌ای را به سالن راه ندهند چون اگر ابتدای فیلم و جنت لی را نبینند، منتظرند که جنت لی به فیلم اضافه شود! در حالی که ستاره اصلی فیلم قرار است در یک غافلگیری از داستان کنار برود.
این ابتکار و شجاعت هیچکاک، در دورانی که او فیلم‌های موفقی مانند بدنام یا ربکا را پیش از روانی ساخته بود، باعث شد که این فیلم کم‌خرج، پولسازترین فیلم کارنامه هیچکاک باشد. بودجه ۸۰۰ هزار دلاری ساخت فیلم به فروش ۳۲ میلیون‌دلاری آن انجامید و به یکی از بهترین نمونه‌های درام روانکاوانه و دلهره‌آور بدل شد. اگر امروزه از روانی به عنوان بهترین فیلم ترسناک تاریخ سینما یاد می‌کنند، باید در نظر داشت که جنس ترس و دلهره آن با آنچه این روزها در اغلب فیلم‌های ژانر ترسناک می‌بینیم، متفاوت است.
برای آن که به ارزش کارهای هیچکاک پی ببریم، باید فیلم‌هایش را ببینیم و تحلیل کنیم. برای شناخت دنیای او چاره‌ای جز تسلط بر آثارش نیست. هیچکاک با این که در آثارش از بازیگران سرشناس و مطرحی مثل اینگرید برگمن یا کری گرانت (که در موردش گفته تنها بازیگری در عمرش بوده که دوستش داشته) استفاده کرده اما همواره ستاره اصلی فیلم‌هایش، خودش بوده است. فیلم‌های هیچکاک، فیلم‌های او بوده‌اند نه فیلم‌های برگمن یا گرانت و نام او بوده که بینندگان را به سینما می‌کشانده است.



منبع : nasimaneh.com

درباره آلفرد هیچکاک


مهدی تهرانی:
در تاریخ یکصد و اندی ساله هنر هفتم تعداد اندکی کارگردان مولف بعنوان استاد مسلم و پایه گذار قواعد یک ژانر شناخته شده‌اند . اگر علاقمند به آثار دلهره آور هستید ، قطعا فیلم های آلفرد هیچکاک را دوست دارید.

کارگردان انگلیسی تباری که در عصر بازیگر سالاری ؛ نه تنها به هیچ ستاره‌ای باج نداد که حتی آنان را در یک اظهار نظر تاریخی و جاودان یک مشت گاو می‌خواند. با این همه هیچ بازیگر و ستاره سینمایی را قدرت آن نبود که با او هم کلام شود. طرفه اینکه هیچ ستاره‌ای نیز یافت نمی‌شد که آرزومند بازیگری در فیلم‌های این مرد بداخلاق چاق اما کاربلد نباشد.

بیخود نبود که در اولین سالمرگ آلفرد هیچکاک در سال 1981 مدعوین صحبت‌های جالب توجهی در باره او و بویژه سبک کارگردانی و هم چنین خلقیات‌اش بیان داشتند:

"او پرتوقع ترین، بی‌منطق‌ترین، از خود راضی‌ترین و مسخره ترین کارگردانی بود که با او همکاری داشتم. با همه این حرف‌ها او جزو بهترین و خلاقترین کارگردانان سینما نبود. هیچکاک با فاصله بسیار نسبت به دیگر کارگردان‌ها، بهترین فیلمساز دنیا بود"

-اینگرید برگمن

"او موقعی که از انگلستان به آمریکا آمد و اولین فیلم مهمش ربکا را در سال 1940 ساخت، من یک جوان 24 ساله بودم. سال بعدش که من همشهری کین و یکسال بعد از آن که آمبرسون‌های باشکوه را ساختم، شنیدم که گفته بود: این پسرک! اورسون ولز چند سری عکس را سرهم می‌کند و اسمش را فیلم می‌گذارد . من از فیلم‌های این پسرک و فیلم‌های مشابه آن بیزارم.بعد از آن بود که من از هیچکاک به شدت می‌ترسیدم اگرچه دلم می‌خواست کلک این مرد مغرور و چاق را بکنم. من تا وقتی او مرد از آلفرد می‌ترسیدم. اصلا برای همین است که وقتی او مرده اینچنین می‌توانم در باره‌اش حرف بزنم"

-اورسون ولز

در باره هیچکاک آنقدر کتاب و مقاله نوشته شده که هیچ کارگردان و سینماگر دیگری به پای او نمی‌رسد. جالب اینجاست که حتی بزرگان تاریخ سینما نظیر فرانسوا تروفو فقید از پایه گذاران موج نوی سینمای فرانسه نیز در باره او مفصل‌ترین کتاب‌ها را نوشته‌اند (کتاب هیچکاک به روایت تروفو هنوز بهترین کتاب برای آشنایی با سبک کاری وی به شمار می‌آید) و هنوز نیز نوشتن در باره او و درباره آثارش توقف بردار نیست.




از منظر دیگر بنظر می‌رسد با مرگ او و در حال حاضر که دقیقا 30 سال از رفتنش می‌گذرد هنوز نسل‌های بعد از او فیلم‌هایش را می‌بینند و دی وی دی آثارش پرفروش‌ترین هستند. پخش آثارش نیز از شبکه‌های خصوصی و هم چنین شبکه‌های سراسری کشورهای مختلف تعطیل بردارنیست. و سئوال اینجا است که مگر هیچکاک چه کرده که هنوز فیلمهایش اینقدر جذاب جلوه گری می‌کنند؟ [چگونه می‌توان از هیچکاک درباره لاکان پرسید؟]

آلفرد هیچکاک به احتمال فراوان اولین کارگردانی است که به معنای واقعی کلمه تعلیق و سوسپانس را به سینما تزریق کرد. کار او جدای بهره گیری از هنر و تکنیک تدوین بود. سوسپانس هیچکاک اصیل و کار آمد جلوه گری کرد و مدام و به جا در آثار متعددش از این تکنیک بهره ها برد. برای مثال شاید داستان فیلم روانی (محصول 1960) ابتدا به ساکن شما را درگیر نکند اما وقتی فیلم را ببینید بعید است از ترس سکته نکنید. فیلم پرندگان (محصول 1963) او نیز مثال خوبی در این رابطه است . جایی که دسته های بزرگ پرندگان مهاجر دمار از روزگار ساکنین محل در می آورند. فیلم های اکشن و معمایی او نظیر شمال از شمال غربی ( محصول 1959) نیز دارای سوسپانس های خاص خود هستند . تعلیقی که باعث می شود بیننده از همان ابتدای داستان به روند شکل گیری فیلم علاقه مند شود و تا آخر آن را دنبال کند. بی جهت نیست که منتقدان قدیمی در باره او می گفتند : حتی اگر داستان یک فیلم هیچکاک به دل تماشاگر ننشیند، معلوم نیست چرا هیچ کس از سالن سینما بیرون نمی آید؟ شاید بدین دلیل که تماشاگر منتظر است حتی در ثانیه آخر یک جسد و یا یک چاقوی خون آلود از آسمان به زمین بیفتد!

هیچکاک در تمام دوران حرفه‌ای‌اش در آمریکا سعی داست تهیه کننده آثارش نیز باشد اگرچه عمدتا در نگارش آثارش از فیلمنامه نویسان دیگر کمک می‌گرفت.

در کارنامه حرفه‌ای او 67 فیلم در مقام کارگردان (اولین فیلمش محصول 1922 به نام عدد 13 که اتفاقا ناتمام ماند و آخرین کار او توطئه خانوادگی محصول 1976 است)، 29 فیلم در مقام تهیه کننده، 22 فیلم در مقام سناریست و نویسنده و هم چنین 33 فیلم در مقام بازیگر به ثبت رسیده که در جای خود یک رکورد به حساب می‌آید.

با این همه آلفرد هیچکاک علیرغم 5 بار نامزدی جایزه اسکار هرگز موفق به کسب این جایزه نشد، اگرچه در یکسال مانده به فوتش یک اسکار افتخاری دریافت کرد. هیچکاک (با نام و لقب کامل: سر آلفرد جوزف هیچکاک) در 13 اگوست 1899 در لندن بدنیا آمد و در 29 آوریل 1980 در لس آنجلس بدرود حیات گفت

به انگیزه نمایش «مارنی» در حوزه هنری


آخرین فیلم برتر
نیما صداقت









مارنی با اینکه نظرات متفاوتی را برانگیخته است، اما بی شک یک اثر کامل و جزو ده ساخته برتر آلفرد هیچکاک است. فیلم یکی از غریب ترین فیلم های هیچکاک است که از دو جهت در آثار او مهم به نظر می رسد: روان شناسی و فمینیسم.
مارنی پایانی بر یک دوره ده ساله شاهکارهای هیچکاک و آخرین همکاری هیچکاک با گروه مورد علاقه اش است: آخرین فیلمبرداری «برکز»، آخرین تدوین «جورج توما سینما» و آخرین موسیقی «برنارد هرمن». این سه تن که بی شک نقش مهمی در شاهکارهای هیچکاک داشته اند، در چهار فیلم بعدی او دیده نمی شوند و عده ای علت ضعف این چهار اثر را عدم همکاری این سه تن می دانند (که البته چنین نیست). فیلم از لحاظ قصه شباهت های زیادی به «طلسم شده» دارد. در هر دو فیلم برای شخصیت های اصلی در کودکی اتفاق ناهنجاری افتاده (هر دو مورد مرگ یک شخص) که این باعث اختلالات روحی در آنها شده و در پایان هر دو فیلم گره با فلاش بک (بازگشت به گذشته) گشوده می شود. در مارنی، زن دچار اختلال روحی است و مرد به او کمک می کند و در «طلسم شده»، مرد (کریگوری پک) رفتار غیرطبیعی دارد و زن (اینگرید برگمن) برای درمان او می کوشد. از سوی دیگر فیلم به خاطر شخصیت اصلی (دختر دزد) به «دستگیری یک دزد»، «روانی» و «توطئه خانوادگی» شباهت پیدا می کند. همچنین به قول «دانلدا اسپوتو» سه فیلم اول هیچکاک در دهه شصت (یعنی «روانی»، «پرندگان» و «روانی» شدیداً به هم ارتباط دارند. «اسپوتو» برای اثبات این گفته خود به ارتباط شخصیت های اصلی سه فیلم اشاره می کند (جالب اینکه هر سه شخصیت بلوند هستند) و نکته جالب تر ارتباط شخصیت مرکزی هر سه فیلم با «مادر» است.
شاید مهم ترین مایه فیلم های هیچکاک استحاله شخصیت و خودشناشی باشد. در فیلم های هیچکاک ـ غالباً - شخصیت ها ضعف و وسوسه ای دارند که با پرداختن به این ضعف و پیمودن نتایج حاصل از این کار، درمان می شوند. مارنی ضعفش این است که واقعه مهمی را فراموش کرده و وسوسه اش این است که می خواهد واقعه را به خاطر آورد و خودشناسی اش را کامل کند. او می خواهد بداند که چرا مادرش او را دوست ندارد «چرا منو دوست نداری مامان؟ همیشه تعجب می کنم که چرا منو دوست نداری؟!» در پایان مارنی با کمک شوهرش (مارک) بر ضعف و وسوسه اش غلبه می کند (نقش مارک در این خودشناسی بسیار مهم است و ما را به شناسایی یک مایه بسیار مهم دیگر در آثار هیچکاک یعنی تم زوج یا رابطه عشقی رهنمون می سازد). هر چند هیچ اهمیتی ندارد که هیچکاک این تم ها را به عمد به کار گرفته باشد یا نه (ناخودآگاه هنرمند را نباید فراموش کرد) اما دلایل متعددی می توان آورد که همه این ها به عمد بوده است؛ به عنوان مثال: در رمانی که مارنی از روی آن ساخته شده، شخص دیگری ماجرای کودکی مارنی را برایش تعریف می کند، همچنین اسب مارنی را کس دیگری می کشد اما در فیلم، هر دوی این اعمال توسط خود مارنی انجام می شود. هیچکاک به عمد، به خاطر تم مورد علاقه اش یعنی خودشناسی، رمان را تغییر می دهد تا مارتی خود اسبش را بکشد و خود ماجرای کودکی اش را به خاطر بیاورد.










مفاهیم و ارتباطات فیلم حیرت انگیز است؛ به عنوان مثال سه مفهوم آب، تجاوز و مرگ. مارنی در کشتی (بر روی آب) مارنی را تصاحب می کند و بعد مارنی در آب خودکشی می کند. در فلاش بک کودکی هم، مرد متجاوز، ملوان است و توسط مارنی کشته می شود. اینگونه مفاهیم و ارتباطات نبوغ آمیز در طول فیلم کم نیست و به طور کلی توجه هیچکاک به جزییات حیرت آور است. حتی مثلاً در نمایی که مارنی می خواهد وارد خانه مادرش شود (و همین طور نمای پایانی که با مارک از خانه مادرش بیرون می آید) چند بچه در حال بازی، آوازی می خوانند که حتی این آواز هم با مارنی ارتباط دارد:
«مامان مامان، من مریضم، پی دکتر بفرست اون طرف تپه.. » و فراموش نکنیم که به قول رابین وود: «سینما یعنی جزییات. »


منابع :

iranclassic.com

از روزنامه همشهری شماره 3087

نگاهی به سینمای آلفرد هیچکاک


تحلیل چند فیلم برتر هیچکاک

طناب ( Rope ) ( 1948 )


(( طناب )) یکی از قابل تامل ترین آثار تاریخ سینما است. اثری که ارزش بارها و بارها دیدن را به خصوص برای اهالی سینما دارد. (( طناب )) را می توان فرزند خلف زمان خودش دانست. زمانی که اوج نظریه های گوناگون زیبایی شناختی فیلم بود همانند نظریه های بازن و مانستربرگ و ... . هیچکاک هم برای اینکه ثابت کند از حال و هوای روشنفکری سینما دور نیست بر طبق نظریه معروف بازن درباره تدوین درون پلان و عمق میدان فیلم معروف (( طناب )) را ساخت. تنها فیلم تاریخ سینما که هیچ کاتی در آن نخورده است و بدون کمک از عامل مهمی به نام تدوین شکل گرفته است. تنها فیلم تاریخ سینما که نیازی به تدوین ندارد. تمامی فیلم در یک زمان و مکان معین می گذرد. فیلم بر پایه ی دکوپاژ کاملا دقیق هیچکاک صورت گرفته است. تمامی حرکات دوربین از قبل حساب شده است و حدود شش ماه تمرین مداوم قبل از ساخت فیلم صورت گرفته است. دکورهای متحرک ساخته شده و همه چیز طبق دستور هیچکاک آماده شده تا وی اولین فیلم رنگی خود را بر طبق نظریه های زیبایی شناسانه بسازد تا شاید در دل منتقدین جایی باز کند. ولی نه تنها در این زمینه موفق نیست، بلکه با سردی منتقدان نسبت به این فیلم بسیار پر زحمت رو به رو می شود.
خیلی از منتقدین (( طناب )) را یک تئاتر تو قوطی می خوانند و معتقدند که هیچکاک کار خاصی روی نمایشنامه هنگامی که آن را به فیلمنامه تبدیل می کرده است انجام نداده است، در صورتیکه این طور نیست. این تفکر از دکوپاژ دقیق و کاملا طرح ریزی شده ی هیچکاک ناشی می شود. هیچکاک به سبکی ناباورانه با دکوپاژ این فیلم، استادی خود را در تاریخ سینما ثابت کرده است. دکوپاژ فیلم آنچنان دقیق و پیچیده است، که بسیاری از بزرگان ادعا می کنند این فیلم چیزی جز تئاتر توی قوطی نیست.
دوربین در این فیلم شخصیت ویژه ای دارد و برای حفظ یک دستی داستان از نشان دادن نماهای P.O.V خودداری می کند. در این فیلم ما به عنوان تماشاگر در نظر گرفته شده ایم و شخصیت خود را به عنوان دانای کل و ناظر بر جریان تقریبا در همه جای داستان حفظ می کنیم . حرکات دوربین در فیلم باعث ایجاد نوعی مکاشفه تصویری می شوند و حالتی یکپارچه و یک دست به فیلم می دهند.


بیمار روانی ( PSYCHO ) ( 1960 )


فیلم بیمار روانی یکی از برترین آثار استاد است. فیلمی به تمام معنی هیچکاکی و بر گرفته شده از یک موضوع کاملا هیچکاکی. فیلم با صحنه ی کوبنده ی آغاز می شود ( صحنه ی اول پس از چند دیزالو برای مشخص کردن موقعیت، وارد یکی از اتاقهای یک هتل می شود ) و تماشاچی را خلع سلاح می کند و به دنیای زیبا و لبریز از توهم هیچکاک می برد.
در این فیلم هیچکاک برای اولین بار در شیوه ی روایت گویی خود تغییراتی پدید می آورد، یعنی در جایی نیمه های فیلم شخصیت زن را علیرغم اینکه توانسته توجه تماشچیان را جلب کند می کشد و نابود می کند و شخصیت دیگری را جایگزین او می کند. یعنی در حقیقت ما تا صحنه ی قتل در حمام جانت لی را تعقیب می کردیم، پس از کشته شد جانت لی، هیچکاک تماشاگر را به دنبال آن بازیگر دیگرش می فرستد. آنتونی پرکینز. ما حدود نیمی از فیلم را با این آدم سپری می کنیم و به سرنوشتش علاقه مند می شویم و در پایان هیچکاک سعی دارد با یک شوک شدید ما را از فضای خشن اثر جدا کند. فیلم بیمار روانی واجد بسیاری از مشخصاتی است که سایر آثار هیچکاک نیز آنها را دارا می باشند نظیر بازی با الگوی داستان پردازی، مادر فیلم بیمار روانی( 1960 ) علیرغم اینکه در فیلم حضور ندارد ولی فقط با همین حضور معنوی اش یکی از خوف انگیز ترین مادران هیچکاکی است. زنی که به راحتی می تواند دست به قتل بزند و آدم ها را قربانی خودخواهی های خودش بکند. مادر فیلم بیمار روانی ، یک مادر مریض است که ما به غیر صدا هیچ اثر دیگری از او نداریم. شخصیتی به نام مادر در داخل آن خانه متروک و بزرگ و قصر مانند وجود دارد که نقش موثری در رفتار و گفتار پسر جوانش نورمن ( آنتونی پرکینز ) دارد. مهمترین علاقه ی نورمن تاکسیدرمی کردن پرندگان است، بعید به نظر می رسد یک آدم عادی به چنین کار وحشتناکی به عنوان سرگرمی نگاه کند. نورمن از جهان بدش می آید و از هر چه در آن است متنفر است. عشق زیادی که به مادر نامهربانش داشته باعث شده نتواند بعد از پدرش حضور مرد دیگری را در خانه نپذیرد و هم مادر و هم آ، مرد را بکشد. وقتی مادرش را دفن می کنند تحمل دوری از او را حتی برای یک شب ندارد. پس قبر مادرش را نبش کرده و جسد او را در آورده و چندین سال با جسد مادرش زندگی می کند و طوری رفتار می کند که انگار مادرش زنده است و حتی در غالب او فرورفته ( در لحظات خاصی ) و با هم ( نورمن و مادرش ) صحبت می کنند. یکی از مهمترین نکات فیلم بیمار روانی که کمتر به آن پرداخته شده است، عشق است. نورمن عاشق مادرش است، به خاطر همین عشق او را می کشد و بعد از او نمی تواند عاشق کس دیگری بشود. وقتی از ماریون ( با بازی جنت لی ) خوشش می آید مادر درون نورمن حسودی کرده و نمی خواهد کار به جاهای باریکتر بکشد. در حقیقت نمی خواهد نورمن عاشق شود و می خواهد نورمن را تا آخر عمرش تحت تسلط خود داشته باشد. به همین خاطر مادر درون نورمن بر نورمن واقعی پیروز شده و نورمن به شکل مادرش در می آید و ماریون را به قتل می رساند. نورمن واقعا معتقد است که ماریون به دست مادرش کشته شده، من که حرف او را می پذیرم شما چی ؟
بیمار روانی را می توان فیلمی نو و پیشرو به حساب آورد. دوست ندارم در دام تعریف کردن پیشرو و نو محصور شوم. به این دلیل پیشرو محسوب می شود که در خیلی از جاها از قواعد سینمای کلاسیک پیروی نمی کند و آنها را زیر پا می گذارد. هیچکاک به صورت تدریجی به ما اطلاعات می دهد . وی در میانه ی فیلم ناگهان شخصیت اصلی فیلم ( ماریون )را می کشد و شخصیت دیگری را محور فیلم قرار می دهد که بر حسب اتفاق در مسیر حرکت شخصیت اصلی قرار گرفته است. ماریون علاقه بسیار زیادی به تشکیل خانواده دارد. به همین خاطر پولی حدود چهل هزار دلار را از یکی از مشتریان صاحب کارش می دزد. ما از این دزدی کوچکترین احساس ناراحتی نمی کنیم. چرا از آن مشتری متنفر شده ایم. پیرمردی که هنوز دست از عیاشی بر نداشته و به ماریون که می تواند جای دخترش باشد نظرهای سو دارد. ماریون این پول ر برای تشکیل خانواده می خواهد. پول دزدیه شده هم ناشی از یک ازدواج است ( پیرمرد برای دختر نو عروسش خانه می خرد ). وی به شهری می رود که نامزدش در آنجا زندگی می کند. در بین راه نسبت به کاری که انجام داده احساس پشیمانی می کند چون شب و دیر وقت به نزدیکی آن شهر رسیده به متلی می رود تا شب را در آنجا سپری کند. بعد از اینکه با نورمن حرف می زند و شام می خورد به اتاقش می رود. در کوتاه ترین زمان ممکن هیچکاک با استفاده ی بسیار زیبا از تصویر و صدا پشیمانی ماریون را نشان می دهد و بدون این که کوچک ترین دیالوگی بگوید متوجه می شویم که قصد دارد برگردد و پول ها را پس بدهد. بعد از اینکه خیال ش راحت می شود برای اینکه بار گناه را از روی دوشش پاک کند به حمام می رود تا تن و روان خود را پاک کند ولی این اجازه به او داده نمی شود. نورمن عاشق او شده و مادر نورمن دوست ندارد به غیر از او زن دیگری وارد زندگی نورمن شود. به همین خاطر ماریون را می کشد. نورمن هم به خاطر اینکه آثار جرم مادرش را از بین ببرد جسد ماریون را به مردابی برده و همراه با ماشینش غرق می کند. در ادامه ما شاهد جستجوی کارآگاه و خواهر ماریون برای پیدا کردن او هستیم. در انتها وقتی پی می بریم نورمن قاتل ماریون است و مادر نورمن چیزی جز اسکلت نیست ( البته در ظاهر و گرنه آن مادر بد اخلاق و غر و غرو در روان نورمن زنده است و همو قاتل ماریون است ) به جایی که نسبت به نورمن احساس خشم و نفرت داشته باشیم. نسبت به او احساس ترحم و محبت می کنیم. چرا که او قربانی عشق خودش است.( صحبت های روان پزشک در آخر کار کاملا بیهوده و زاید است ) و ما برای عشق او احترام قائلیم حتی اگر به مرگ بی گناهی منجر شده باشد. عشقی که در آخر کار نورمن را کاملا تحت تاثیر خود قرار داده و باعث استحاله ی شخصیت نورمن به مادرش شده است. در انتها ی فیلم ما با نورمن روبرو نیستیم. این مادر نورمن جلویمان نشسته است.


مرد عوضی ( The Wrong Man ) ( 1957 )


مرد عوضی یکی از زیباترین فیلم های هیچکاک است. این فیلم ساختاری مستند دارد و فارق از سایر مشخصات ویژه ی سایر فیلم های هیچکاک است. هیچکاک در این فیلم به روایت کردن یک داستان واقعی در مکانهای واقعی و با اشخاص واقعی ( بجز شخصیت های اصلی فیلم نظیر بالسترو و زنش ) می پردازد.
کدام منتقد یا تحلیل گر می تواند ثابت کند این فیلم کاملا در رو است و در زیر این روایت ساده ی خطی چیز دیگری وجود ندارد. من ادعا می کنم که بالسترو ( با بازی زیبای هنری فوندا ) دزد واقعی است. او بوده که به خاطر شرایط و دستمزد پایینی که داشته دست به دزدی زده و به خاطر خانواده اش که آن را خیلی دوست می دارد مجبور شده کارهایی را انجام بدهد که اصلا مایل به انجام دادن آنها نیست. آیا در بین آن همه شاهد هیچکدام متوجه تفاوتی که میان بالسترو و مردی که در پایان فیلم است نمی شود. من که علیرغم شباهتشان خیلی زود متوجه تفاوت میان آن دو شدم چه برسد به کسانی که آن مرد متهم است از آنها دزدی کرده است.
بالسترو برای تامین کردن خانواده اش دست به دزدی از جامعه ای می زند که مانع پیشرفت او شده و او را مجبور به تحمل بدبختی و سختی کرده است. او حتی پول ندارد تا به زنش دهد که از دندان درد رنج می برد. آیا باید این شیوه زندگی یک هنرمند باشد. بالسترو برای حق طبیعی اش که از او سلب شده دست به دزدی می زند. حق زندگی . او و همسرش و بچه هایش حق زندگی کردن دارند. ولی این حق به آنها داده نشده است. پس او مجبور است این حق را از راه دیگری احقاق کند. از راهی که شاید غیر قانونی و حتی غیر اخلاقی باشد ولی برای کسی در آن شرایط بد مالی اجتناب نا پذیر است. بالسترو دزدی می کند ولی وقتی که دستگیر می شود سرگردان است. همو است که نان آور خانواده است و با دزدی های کوچکی که انجام می دهد به گونه ای هر چند سخت چرخ زندگی خانوادگی را می چرخاند. حالا که او دستگیر شده آیا خانواده اش از هم نخواهد پاشید.؟چه کسی نان آور خانواده می شود؟ مخارج خانواده از کجا تامین می شود؟ همه ی اینها سوال هایی است که ذهن خسته ی بالسترو برای آنها جوابی پیدا نمی کند. رز همسر بالسترو ( با بازی ورا میلز ) تمام پس اندازش را خرج گرفتن وکیل برای بالسترو می کند. این کار برای بالسترو کشنده است. زنش به او ایمان دارد و برای آزادی او تمام پس انداز اندکش را که برای مداوای دندانش که مدتهای زیادی درد می کرد کنار گذاشته بود خرج گرفتن وکیل می کند. در تمامی صحنه هایی که بالسترو در زندان است و یا در خیابان ها از خانه ی این شاهد به خانه ی آن شاهد یا از محل کار این شاهد به محل کار آن شاهد می روند می توان این شرمندگی را در چهره ی شکسته شده ی بالسترو دید.
تنها چیزی که باعث نجات بالسترو می شود عشق است. عشق زنش رز که به بالسترو اطمینان دارد و همین اطمینان باعث بر آشفتگی شدید روحی و روانی او می شود که منجر به بستری شدن او در آسایشگاه روانی می شود. برای یک مرد چه چیزی می تواند ناراحتت کننده تر و خرد کننده تر از این موضوع باشد؟
در انتها وقتی بالسترو مقابل چهره ی حضرت مسیح ایستاده از تمامی گناهانش توبه می کند و آرزو می کند که ای کاش اوضاع به حالت عادی برگردد. دیزالو بسیار زیبای هیچکاک در این صحنه شاید یکی از زیباترین دیزالوهای تاریخ سینما باشد. مردی از انتهای ذهن بالسترو می آید صورت حقیقی به خود می گیرد و تمامی گناهان بالسترو را بر عهده می گیرد.
در انتها هیچکاک باز ما را به جهان آرام بر نمی گرداند. بلکه به صورت خبری به ما اطلاع می دهد که رز پس از دو سال سلامت خود را باز یافته و به جمع خانواده اش باز می گردد. آیا می توانیم اطمینان داشته باشیم که این رز همان رز سابق است؟ مسلما نه بلاهایی که سر این آدم آمده همه ناشی از عشق فراوانی است که نسبت به همسرش داشته است و نمی توانسته تحمل کند به مردی که در نظر او سر منشا و سر لوحه ی پاکی هاست تهمت ناروا بزنند به همین خاطر با دنیای واقعی دچاز تضاد شدیدی می شود که در نتیجه وی را راهی آسایشگاه روانی می کند. برای بالسترو این اتفاق بسیار سخت تر از تحمل مجازات زندان است چون محبوبی را اذیت کرده که عاشقانه دوستش دارد و این نابخشودنی ترین گناه در وادی عشق است.


شمال از شمال غربی ( North by Northwest ) ( 1959 )


شمال از شمال غربی را فلسفی ترین اثر هیچکاک می دانند و شاید یکی از فیلم های برگزیده او به حساب می آورند.
ولی من اصلا شمال از شمال غربی را دوست نداشته و ندارم. فیلم بسیار زیبایی است ولی در مقابل فیلمهای دیگری از این استاد نظیر (( سرگیجه )) ، (( بدنام )) ، (( مرد عوضی )) و ... واقعا فیلم تفریحی و کوچکی به نظر می رسد.
مردی از فضای عادی و بی هیجان زندگی روزمره اش خسته شده و آرزو می کند حادثه ای در زندگی اش اتفاق کند که او از این همه روزمرگی نجات دهد. بلافاصله سیر حوادث منطقی و غیر منطقی بر سر او جاری می شود به حدی که فرصت فکر کردن را از تماشاگر می گیرد. سیر حوادث ریز و دشت و منطقی و غیر منطقی به حدی سریع است که نفس تماشاگر را بند می آورد. زیبا ترین سکانس شمال از شمال غربی خیلی دور از واقع است. سکانسی که با هواپما تورنهیل را می خواهند بکشند بسیار غیر قابل باور و غیر منطقی است. البته این را باید اضافه کنم این غیر قابل باور بودن و غیر منطقی بودن در چند بار اول قابل فهم نیست و رمز موفقیت استاد نیز همین است. او حوادث غیر منطقی در فیلم هایش را به نحوی مطرح می کند که برای تماشاگر عادی سینما قابل باور باشد و حتی در بارهای اول برای تماشاگران حرفه ای سینما هم پنهان است. آیا کشتن یک آدم در صحرای به آن وسیعی با فرستادن قاتل حرفه ای که خود را کاپلان معرفی کند راحت تر و مطمئن تر و حتی ساده تر و بی سر صدا تر نیست؟
مسلما این طور است. پس چرا هیچکاک این کار را انجام نمی دهد؟ منطق هیچکاک منطق فیلم است نه واقعیت به همین خاطر برای آنکه تماشاگر را شگفت زده بکند در عین حالیکه هیجان زیادی خلق می کند چاره ای جز این نداشته که از یک هواپیما سود جوید.
شمال از شمال غربی یک فیلم ساده و سر راست است و برای زمانه ی خودش عالی بوده و برای امروز هم یکی از بهترین آثار کلاسیک تاریخ سینما محسوب می شود اما در پرونده ی فیلم سازی هیچکاک یک شوخی تصویری زیبا محسوب می شود.


سرگیجه ( Vertigo ) ( 1958 )


از زیباترین فیلمهای هیچکاک و تاریخ سینما. فیلمی که هنوز علیرغم گذشت 45 سال از زمان ساختش هنوز یکی از برترین و موثرترین آثار تاریخ سینما محسوب می شود.
سرگیجه شعر تصویری عاشقانه ای است که مسلما کس دیگری جز هیچکاک قادر به ساختش نبوده است. هیچکاک شاعر تصاویر زیبا و ناب است. استادی و ی در زمینه فیلمسازی را تنها با این فیلم می توان بطور کامل متوجه شد.
منتقدان هیچکاک که از کوچکترین اشتباهش نمی گذرند آیا می توانند این فیلم زیبا را رد کنند آن هم به دلیل اینکه (( مهم ترین فول تاریخ سینما را دارد )) . کدام فول ؟ اگر مهم ترین فول تاریخ سینما این فول باشد ( صحنه ای که مادلین وارد کلیسا شده و در را باز می گذارد، در صحنه بعد که اسکاتی می خواهد وارد ساختمان شود در بسته شده است ) پس تاریخ سینمایی شاهکار داریم که این مشکل راکوردی کوچک بزرگترین فول تاریخ سینمای آن است. بله قبول دارم در کار هیچکاک این فول تو چشم می زند چرا که وی بزرگترین کارگردان تاریخ سینما است ولی این فول در حدی نیست که بزرگترین فول تاریخ سینما لقب بگیرد. به قول یکی از دوستانم (( وقتی یک کاغذ پر از لکه های ریز و درشت سیاه باشد، یک لکه کوچک سیاه اصلا به چشم نمی آید ولی در یک کاغذ که سفید و تمیز است همان لکه ی کوچک تو چشم می زند )) بله این فول در این اثر جاودانه ی هیچکاک وجود دارد و به چشم می آید، چون که ما از استادی چون هیچکاک انتظار چنین اشتباهی را نداشته و نداریم. وگرنه این فول آنقدرها هم بزرگ نیست.
سرگیجه دادگاهی برای روح انسان ها است . دادگاهی متعالی که متهمین آن وجدان های ما انسانهاست. هیچکاک در این فیلم وجدان ما را به چالش می خواند و بعید است کسی از این چالش موفق بیرون آید. هیچکاک قاضی بی رحمی است برای کوچکترین گناه اشد مجازات را در نظر می گیرد. هنگامی که مادلین قلابی به خود اجازه می دهد با نقش بازی کردنش مادلین حقیقی از زندگی محروم شود حق ندارد دیگر راحت و آسوده به زندگی ادامه دهد. وقتی کار او باعث می شود تا اسکاتی دچار بحران روحی و بیماری روانی گردد حق ندارد علیرغم اینکه عاشق اسکاتی است با اسکاتی لحظات خوشی را داشته باشد. ( در تمام نیمه ی دوم فیلم هر وقت که مادلین و اسکاتی برای تفریح بیرون رفته اند ناراحتی پیش می یاید که مانع لذت بردن آنها بخصوص مادلین می شود )
مادلین باعث شده تا میج از اسکاتی دور شود. میچ نامزد سابق اسکاتی که در بدترین شرایط روحی و روانی یاری رسان اسکاتی بوده و در هیچ شرایطی او را ترک نکرده است. مسلما مادلین وقتی هم دل میج را می شکند و هم باعث آشفتگی شدید روحی اسکاتی می شود آن هم فقط به خاطر پول این حق را ندارد که با اسکاتی خوشبخت شود هر چقدر هم که می خواهد عاشق اسکاتی باشد.
ولی آیا مجازات مادلین مرگ است ؟ راه دیگری وجود ندارد؟ در دادگاه هیچکاک کسی که باعث از بین رفتن یک نفر ( هرچند به صورت غیر مستقیم ) و ناراحتی روحی دو نفر می شود حق خوشبختی ندارد و باید مجازات شود که هیچکاک عادل مجازات مرگ را برای او در نظر می گیرد . ما هم به رای قاضی عادل دادگاه احترام می گذاریم و اعتراضی نمی کنیم هرچند که در قلبمان خواستار رسیدن اسکاتی و مادلین به هم باشیم تا هر دو به سعادت و آرامش برسند. ولی اعتراض فایده ای ندارد . هیچکاک شدیدا آدم یک دنده و حرف نشنویی است.
در انتها وقتی مادلین می میرد در نگاه اسکاتی یک گونه ابهام خاص وجود دارد. سوالی که او از تقدیر می پرسد : (( آیا باید اینگونه می شد؟ )) . آیا واقعا باید اینگونه می شد ؟ بله. تنها راه ممکن این بود. چرا که گناهکار به مجازاتش رسید و اسکاتی به مکاشفه ای دست پیدا کرد که باعث تحول شدید روحی در او شد. ( نمونه عینی این تحول را می توان سرگیجه ی اسکاتی در هنگامیکه در نیمه ی اول فیلم از پلکان برج بالا می رود دید ولی در انتهای فیلم وی دیگر این سرگیجه را ندارد .)
هیچکاک فیلم را بدون عنوان بندی پایانی و تنها با یک فید تمام می کند. چرا که را تفکر و اندیشه را برای تماشاگر باز می گذارد. هر کسی می تواند برای خودش داستان اسکاتی را تمام کند و من اینگونه تمامش کردم (( اسکاتی به پیش میچ باز می گردد ولی او را با شوهر تازه اش می بیند. به کاری که همیشه دوست می داشته باز می گردد البته نه تحت لوای نیروی پلیس. بلکه تحت عنوان کارآگاه خصوصی _ کارآگاه خصوصی جان فرگوسن _ و این با نگاهی دیگر به زندگی پیدا می کند )



هیچکاک همیشه عاشق
تا به حال کدام یک از آثار استاد را دیده اید . تحت تاثیر کدامیک از آنها قرار گرفته اید. بی شک یکی از فیلم هایی که نام خواهید برد فیلم (( بدنام )) خواهد بود. چرا این فیلم اینقدر تاثیر گذار است. چرا بعد از گذشت 56 سال این فیلم هنوز یکی از برجسته ترین عاشقانه های سینما است. آیا از کنار فیلم (( سرگیجه )) می توان به را حتی عبور کرد و آن را یکی از بهترین آثار تاریخ سینما و برجسته ترین عاشقانه ی تاریخ سینما به حساب نیاورد؟ مسلما برای کسانی که هیچکاک را به عنوان یک سرگرمی ساز صرف و یک تکنسین فنی درجه یک سینما می شناسند این سوال پیش نیامده است. رمز ماندگاری او چیست؟ چرا هنوز پرطرفدارترین کارگردان تاریخ سینما است و چرا هنوز اینقدر مورد بحث و نقد قرار می گیرد؟ هیچکاک 22 سال است که با جهان خداحافظی کرده و دستگاه تبلیغاتش را تعطیل کرده است. پس چرا هنوز مطرح ترین کارگردان جهان است؟
جواب تمام سوال های بالا را در یک کلمه می توان خلاصه کرد (( عشق )) . عاشق ترین کارگردان تاریخ سینما که شاید مهمترین مولفه ی آثارش ( عشق ) مهجورترین و ناشناخته ترین مولفه ی آثارش است. در تمام بررسی های که روی شخصیت و آثار این هنرمند صورت گرفته شده است تنها در موارد بسیار محدودی به این موضوع خاص پرداخته شده و در جاهای هم که این مهم مورد نقد و بررسی قرار گرفته به بیراهه کشانده شده است.


بدنام (Notorious 1946 )


(( بدنام )) یکی از بهترین عاشقانه های تاریخ سینما و یکی از بهترین آثار هیچکاک است. اثری که علیرغم پرداخت به صورت یک تریلر جاسوسی در بسیاری از صحنه ها به یک ملودرام عاشقانه تبدیل می شود. پرداخت عاشقانه در زیر حالت جاسوسی فیلم نه تنها باعث جذابیت فیلم شده بلکه تبدیل به نوعی بازی در بازی شده است. زنی که اصالت آلمانی دارد علیرغم اینکه پدرش را آمریکاییها به زندان محکوم کرده اند فقط به خاطر عشق به یک جاسوس آمریکایی حاضر می شود بر ضد هموطنان خود اقدام کند و حاضر می شود تمام آرمانهای که پدرش به خاطر آنها مبارزه کرده و به خاطر آنها به زندان افتاده است را زیر پا بگذارد. آلیشیا( اینگرید برگمن ) حتی حاضر است برای رضای معشوق دولین ( کاری گرانت ) و به خاطر وظیفه ای که بر عهده ی دولین است با مرد دیگری ازدواج نماید. وی مجبور است علیرغم احساسات باطنی خود خود را عاشق سباستین ( کلود رینز ) که در حقیقت مامور نازی ها است نشان دهد تا اطلاعاتی را که دولین از او می خواهد به دست آورد. به قول پاسکال بونتیزر ْ مسئله حائز اهمیت در بدنام این نیست که بطری های شراب، حاوی مواد معدنی هستند، بلکه این است که شراب در زیرزمین قرار دارد، که در زیر زمین با کلید قفل می شود، که کلید نزد شوهر است، که شوهر دلباخته ی همسرش است، که همسر مرد دیگری را دوست دارد، که مرد می خواهد بداند در زیر زمین چه چیزی وجود دارد.ْ
بله مسئله ى حائز اهمیت در بدنام جاسوسی نیست بلکه عشق دو مرد به یک زن واحد است، عشق مخربی که برای هر دو عاشق چیزی جز دردسر و پریشانی به همراه نمی آورد. علیرغم اینکه ((بدنام)) را ملودرامی با پایانی خوش به حساب می آورند این فیلم دارای پایانی خوش و خوشایند نیست. سباستینی که برای تماشاگر محبوب و مورد قبول است ( حتی بیشتر از دولین ) در پایان در دام مامورین آلمانی گرفتار می شود. دولینی که مستوجب تنبیه است در آخر بدون کوچکترین تنبیهی به عشقش که آنرا فدای وظیفه کرده است ( درست برعکس سباستین که وظیفه را فدای عشق می کند ) می رسد و آلیشیا زنی منفعل که حتی وقتی می فهمد دارد توسط مادر سباستین مسموم می شود هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد و به تقدیر خود تسلیم می شود در پایان توسط دولین نجات پیدا می کند با وجود اینکه سلامتی او برای تماشاگر مسجل نمی شود. در انتها تماشاگر از نجات آلیشیا خوشحال است ولی از اینکه دولین بدون اینکه کوچکترین تنبیهی شود به آلیشیا می رسد ناراحت و از اینکه مرد عاشق و مهربانی چون سباستین به دست مامورین آلمانی می افتد ( که ما می دانیم مجازاتش مرگ است ) شدیدا دلگیر می شود. آیا با این پایان می توان این فیلم در دسته ی ملودرام های با پایان شاد دسته بندی کرد؟ می توان به آینده ی آلیشیا و دولین امیدوار بود؟ آیا دیگر دولین آلیشیا را به آغوش کس دیگری نخواهد انداخت تا برای او اطلاعات کسب کند؟ و هزار سوال دیگر که بی پاسخ می ماند و ما را درباره ى پایان خوش فیلم به شک می اندازد.
درونمایه فیلم برخلاف ظاهرش که مبتنی بر روابط علی و معلولی افراد است کاملا بر روابط احساسی اشخاص استوار است. در ظاهر سباستین دوست پدر آلیشیا است و قبلا از او خواستگاری کرده ولی جواب منفی شنیده است. پس زمینه ی عشقی بوجود آمده در ظاهر بین این دو کاملا تعریف می شود. دولین به عنوان یک مامور وارد خانه ی آلیشیا شده و در مهمانی او شرکت می کند و در زمانی که آلیشیا مست است خود را به او نزدیک می کند و اطلاعاتی را از او کسب می کند که شاید در زمان هوشیاری نمی توانست به آنها دست یابد و در حقیقت آلیشیا در معذوری قرار می دهد که یک طرف آن عشق است و طرف دیگر حرفی که به دولین زده و دوست ندارد از آن کوتاهی کند و حتی در جایی که آلیشیا با جاسوسی مخالفت می کند دولین صفحه ی ضبط شده رو روی گرامافون می گذارد که آلیشیا با پدرش بحث می کند و خود را یک آمریکایی معرفی می کند نه یک آلمانی و معتقد است چون در آمریکا متولد شده است پس ذاتا یک آمریکایی است و طرفدار منافع آمریکا می باشد نه آلمان و حاضر نیست حتی به خاطر پدرش برای آلمانها جاسوسی کند. به همین خاطر آلیشیا مجبور به جاسوسی برای آمریکا می شود و در حقیقت به آرمان پدرش خیانت می کند. روابط دولین و آلیشیا نیز در ظاهر کاری است و تعریف شده. دولین مسئول مستقیم آلیشیا است و آلیشیا زیر نظر او کار می کند. آلیشیا عشق خود را به دولین نشان می دهد ولی چیزی از او نمی بیند و این موضوع او را سرخورده می کند و او خود را کاملا وقف کاری می کند که نه تنها هیچ علاقه ی به آن ندارد بلکه از آن متنفر است و فقط چون در جریان بازی است نمی تواند دست از بازی بردارد. وی در حقیقت با غرق کردن خود در کار سعی در پنهان کردن عشق خود نسبت به دولین و سرخوردگی ناشی از آن دارد. دولین هم با پنهان کردن خود در زیر چهره ای خشک و جدی سعی در پنهان کردن عشق خود نسبت به آلیشیا و عصبانیتی که نسبت به مجموعه کارهایی که صورت گرفته تا آلیشیا را هر چه بیشتر از او دور کند ( همانند ازدواج سباستین با آلیشیا ) دارد. سباستین شاید تنها آدمی است که در بیشتر زمان فیلم بر پایه ی احساساتش عمل می کند. او واقعا عاشق آلیشیا است و هر کاری می کند تا او را راضی نگاه دارد برای نمونه با مادرش که یکی از وحشتناک ترین مادران هیچکاکی است ( به استثنای مادر فیلم بیمار روانی ) به خاطر آلیشیا دعوا می کند و بسیاری از اختیاراتی را که قبلا مادرش بر عهده داشته به آلیشیا واگذار می کند در حقیقت خانمی خانه را از مادر می گیرد و به آلیشیا واگذار می کند. و در پایان به سزای عشقش می رسد و در دامی که مامورین آلمانی برای او فراهم کرده اند گرفتار می شود.


هیچکاک در پایان فیلم ما را با دنیایی که در آن قرارمان داده تنها می گذارد و بدون نتیجه گیری ما را رها می کند بدون اینکه از سرنوشتی که در انتظار آلیشیا و دولین است با خبرمان کند و تنها سرنوشتی که معلوم است سرنوشت غم انگیز سباستین است که با وجود آنکه نشان داده نمی شود ما مطمئنیم که سرنوشتی جز مرگ در انتظارش نیست. در حقیقت هیچکاک ما را در کابوسی که ساخته تنها می گذارد.
(( سرگیجه )) عاشقانه ترین عاشقانه ى تاریخ سینما است. فیلمی بسیار جذاب و دوست داشتنی که هنوز در تاریخ سینما نظیری پیدا نکرده است. فیلمی در ستایش عشق و در مذمت گناه. این فیلم هم همانند فیلم (( بدنام )) علیرغم موضوع جنایی اش درباره ى رابطه ی بین افراد است. رابطه ی بین خیر و شر. زشت و زیبا . نیک و بد. در بین تمام آثار هیچکاک (( سرگیجه )) شاید تنها اثری است که از محدوده ی سینما خارج شده و به نوعی شعر تصویری بدل شده است. هیچکاک استاد سینمای ناب ( سینمای تصویری ) در این فیلم با تصویر چه کارها که نکرده است . هر فریم این فیلم به اندازه ی ارزشمند و اثر گذار است که از محدوده تعریف خارج شده است. قاب بندی های زیبا و بی نظیر هیچکاک در این فیلم این فیلم را به اوج برده است به صورتی که اگر دشمنی و خصومت منتقدین نبود بی شک این فیلم بهترین فیلم تاریخ سینما نام می گرفت. جایی که به حق متعلق به آن است. هیچکاک اگر تنها همین فیلم را در کارنامه ی شکوهمند فیلمسازیش داشت برای رساندن او به اوج قله ی فیلمسازی کفایت می کرد در حالی که وی شاهکارهای دیگری چون (( پنجره ی عقبی ))، (( بدنام ))، (( بیمار روانی )) و ... را خلق کرده است. پس بی شک بزرگترین کارگردان تاریخ سینما کسی نیست جز سر آلفرد هیچکاک
(( سرگیجه )) واجد تمام مشخصات سایر فیلم های هیچکاک است. 1- عشق 2- تاکید بر جزئیات 3- جنایت 4 - گناه 5- مجازات گناهکار 6- بر هم خوردن تعادل در زندگی روزمره ی افراد 7 - تغییر در شخصیت افراد در انتهای فیلم
(( سرگیجه)) یک کابوس به تمام معنی برای تماشاچیان حرفه ای سینما محسوب می شود. تمام کسانی که بار اول فیلم را دیده اند مات و مبهوت تا چند ثانیه از جایشان تکان نخورده اند و بعد تا چند وقت درگیر حل و فصل موضوع فیلم بودند. مگر می شود در آخر کار که همه چیز به خوبی و خوشی در حال تمام شدن است در چند پلان آخر فیلم کاملا سرنوشتی را که توسط تماشاچیان برای دو شخصیت ساخته شده عوض کرد. برای مثال همانند فیلم (( شمال از شمال غربی )) که هیچکاک در سکانس آخر بعد از بحران پر هیجانی ( آویزان شدن قهرمانان فیلم از کوه راشومور ) یک راست به مرحله ی حل و فصل کات می زند ( جایی که قهرمان مرد دست قهرمان زن را گرفته و به بالای تخت خواب قطار می برد). اما در سرگیجه اینگونه نیست. بعد از استحاله ی شخصیت جودی به شخصیت مادلن ( هر دو با بازی کیم نوواک ) به خواست اسکاتی ( جیمز استیوارت )، تماشاگر انتظار پایانی خوش را بعد از دو ساعت دلهره و تعلیق و جا به جایی مکرر شخصیت ها دارد. ولی هیچکاک بر خلاف انتظار تماشاگر عمل می کند و زن را به مجازات گناهی که انجام داده می رساند.
حالا یک سوال پیش می آید. هیچکاک کارگردانی که مشهور به سرگرمی ساز است چرا با این که می توانست برای این فیلم پایانی خوش برای آن در نظر بگیرد و در نتیجه تماشاچیان بیشتری را جلب کند، ولی اینکار را انجام نمی دهد؟
این سوال یک جواب بیشتر ندارد و آن این است که گرچه تماشاگر برای هیچکاک اهمیت زیادی دارد، ولی این باعث نمی شود کاری را انجام دهد که مورد پسندش نبوده و دوست ندارد به خاطر جلب تماشاگر دست به خیلی کارها بزند. درست بر خلاف تهمتی که منتقدینش به او وارد می کنند!!!!!!!!!!!!



  متن گرفته شده از وبلاگ mehdicinema.persianblog.com

iranclassic.com





آلفرد هیچکاک ( Alfred Hitchcock )


آلفرد هیچکاک ، در هنگامه ای که بازیگران سینما بیش از فیلم سازان شهرت و محبوبیت داشتند ، یکی از معدود کارگردان ها - و به جرات می توان گفت تنها کارگردانی بود که شهرت و اعتباری بیش از بازیگران سینما داشت.
هیچکاک در 13 ماه آگوست سال 1899 در لندن متولد شد. او فعالیت های سینمایی اش را از سال 1920 و در انگلستان ، به عنوان نقاش و طراح صحنه آغاز کرد ، سپس نویسنده ، دستیار کارگردان و سرانجام کارگردان شد. با وجود آنکه هیچکاک سبکی منحصر به فرد داشت اما از تاثیر پذیری او از سینمای سایر کشورها نمی توان چشم پوشید ، خصوصا: مکتب مونتاژ شوروی و به ویژه آثار سرگئی آیزنشتاین ، سینمای اکسپرسیونیستی آلمان و به ویژه آثار مورنائو و فریتس لانگ و نیز فیلم ساز آمریکایی دیوید وارک گریفیث به ویژه در دو اثر مهمش ، تولد یک ملت و تعصب. این تاثیر پذیری نه تنها در گفته های خود هیچکاک بلکه در نمونه ای ترین آثارش نیز مشهود است.



با شروع به کارگردانی ، نام هیچکاک به سرعت مترادف با فیلم ساز ماهر ، حرفه ای و نیز هیجان شد ، فیلم سازی که در هر اثرش امضایش را نیز به جا می گذاشت. حتی در فیلم اولیه ای چون مستاجر که در آن هیچکاک ویژگی های مختلف را با هم ترکیب کرد : آرایش تصویری نور و سایه ، حرکات دوربین پیچیده ای که یاد آور سینمای صامت آلمان بودند ، تدوین استعاری مونتاژ شوروی با برش موازی رایج در سینمای آمریکا. در واقع هیچکاک در مستاجر اولین اثرمشخصا هیچکاکی اش را خلق کرد. فیلمی که مورخین سینما آن را یکی از چند فیلم برجسته و با اهمیت انگلستان در دهه بیست و نیز سینمای صامت انگلستان به شمار می آورند.
کار در سینمای صامت در رشد خلاقه هیچکاک به عنوان یک فیلم ساز بسیار موثر و با اهمیت بود. او ضمن کار با فیلم صامت به اهمیت و ارزش تصاویر پی برد و دریافت که صدا تنها می تواند نقشی فرعی در ساختن فیلم ایفا کند. او خود در این زمینه گفته است:

« در اغلب فیلم هایی که این روزها ساخته می شود ، کمتر می توان سینما یافت. اغلب این فیلم ها را من تصاویر مردمی که با یکدیگر صحبت می کنند می خوانم. وقتی که داستانی به وسیله سینما بازگویی می شود ، فقط زمانی باید به گفتگو توسل جست که با تصاویر نتوان آن را بیان کرد. من همیشه ابتدا می کوشم تا داستان را به طریق سینمایی و به وسیله یک سلسله تصاویر بیان کنم...»

اما دلبستگی هیچکاک به سینمای صامت مانع از این نشد که او نتواند با ورود صدا به سینما کنار بیاید( بر خلاف بسیاری ) ، بلکه او به خوبی توانست به کاربرد و اهمیت صدا ، موسیقی و سکوت پی ببرد و اولین فیلم ناطق او یعنی حق السکوت ( 1929) نیز به خوبی نشان داد که هیچکاک قابلیت دراماتیک تکنولوژی جدید را درک می کند.


سرانجام هیچکاک نیز پس از درخشش در سینمای انگلستان راهی هالیوود شد. هیچکاک در سال 1939 برای ساخت فیلم ربکا به پیشنهاد دیوید.ا. سلزنیک (David O. Selznick )، تهیه کننده فیلم ، به آمریکا رفت. با وجود اینکه هیچکاک با کار برای شاخه انگلیسی کمپانی پارامونت (Paramont Picture ) تا حدودی با نظام استودیویی هالیوود آشنا شده بود ولی کار در آمریکا آغازگر رابطه ای بغرنج با نظام استودیویی بود. هیچکاک به سازمان یافتگی استودیوها متکی بود ، ولی در مقابل از مداخله تهیه کننده ها بر می آشفت. در این میان سلزنیک از همه بدتر بود زیرا او خود را شخصا مالک تمام محصولاتش می دانست. هیچکاک هم تلاش می کرد به نوعی دست او را از سر فیلم هایش کوتاه کند مثلا در فیلم برداری تنها صحنه های لازم را فیلم برداری می کرد و در نتیجه نمی شد فیلم را به شیوه ای غیر از شیوه مورد نظر او تدوین کرد.
هیچکاک به طور گسترده به ساخت فیلم برای کمپانی های مختلف آمریکایی پرداخت.از جمله مهمترین فیلم هایی که در این دوران ساخت می توان خرابکار ( 1942 ) و سایه یک شک ( 1943 ) ، هر دو برای کمپانی یونیورسال ( Universal Pictures ) ، طلسم شده ( 1945 ) برای کمپانی سلزنیک اینترنشنال ( Selznick International ) و بدنام ( 1946 ) محصول کمپانی آر.ک.او ( R.K.O ) اشاره کرد.


اما در این میان هیچکاک سعی داشت که خودش را از قید و بند های نظام استودیویی خلاص کند و به سینمایی مستقل که باب میلش بود بپردازد ، او می خواست شیوه های مختلف را تجربه کند و به بررسی کارکرد و اهمیت بخش های مختلف تولید در فیلم سازی بپردازد ، به همین خاطر در سال 1948 دست به تجربه ای نا متعارف و بلند پروازانه زد و فیلم طناب را با چند برداشت بسیار بلند و بدون تدوین ساخت. او سعی کرد در دو فیلم بعدی اش یعنی در برج جدی ( 1949 ) و وحشت صحنه ( 1950 ) نیزتجربه های مشابهی را آزمایش کند ، اما شکست این فیلم ها سر انجام به او آموخت که:
«فیلم باید تدوین شود. به عنوان یک تجربه طناب را می توان بخشید ، اما بی تردید وقتی که من در به کار بردن چنین تکنیکی در در برج جدی اصرار ورزیدم ، کاری اشتباه بود.»

هیچکاک با فیلم موفق و نسبتا پر فروش بیگانگان در ترن ( 1951 ) ، بر اساس رمانی به همین نام اثر پاتریشیا های اسمیت وارد دهه 1950 شد. عمده فیلم هایی که هیچکاک در این دهه ساخت فیلم های خوب و موفقی بودند. از جمله این فیلم ها دستگیری یک دزد ( 1954 ) ، بازسازی مردی که زیاد می دانست ( 1955 ) و سه فیلم که شاید روشن ترین تجسم جهان هیچکاک باشند: پنجره عقبی ( 1954 ) ، سرگیجه ( 1958 ) و شمال از شمال غربی ( 1959 ).


هیچکاک در پنجره عقبی ( پنجره رو به حیاط ) به موضوع دید زدن و چشم چرانی پرداخت ، کاری که معتقد بود خودش به عنوان یک فیلم ساز انجام می دهد ، یعنی کنکاش زندگی آدم ها و احساسات ، عواطف ، ترس ها و بدجنسی ها و گناه هایشان و ... . هیچکاک در پاسخ به ایرادی که از نظر اخلاقی به فیلم پنجره عقبی گرفتند گفت :
« هیچ چیز نمی توانست مرا از ساختن این فیلم باز دارد ، چون که عشق من به سینما از هر ملاحظه ای قویتر است.».
هیچکاک فیلم سرگیجه را که بدون شک یکی از بهترین فیلم هایش است را بر اساس داستان از میان مردگان نوشته بوالو- نارسژاک ساخت. این فیلم که از اولین نمونه های عالی فیلم های تغییر شخصیت و جنایت های پیچیده و از پیش طرح ریزی شده بود توجه همگان را جلب کرد.
فیلم شمال از شمال غربی نیز فیلمی جالب و سنگین از نوع تریلرهای سیاسی ، جنایی با رگه هایی از طنز خاص هیچکاکی بود که هیچکاک آن را با هزینه ای زیاد برای کمپانی ام . جی. ام ( M.G.M ) ساخت. موفقیت این فیلم موجب شد که هیچکاک با سربلندی وارد دهه 1960 شود.

هیچکاک در سال 1960 ، با وام گیری از برنامه ریزی تولید ، فیلم برداری سیاه و سفید و داستانی هولناک فیلم روح ( روانی ) را ساخت.

روح با ترکیب مونتاژدرخشان ، حرکات طولانی دوربین و نیز تغییر دراماتیک همذات پنداری تماشاگر ، ضمنا نشانگر تکنیک های پخته هیچکاک نیز بود. هیچکاک خود درباره این فیلم گفته است :

« رضایت اصلی من در این است که فیلم تاثیری روی تماشاگران گذاشت ، و من این تاثیر را خیلی مهم تلقی می کنم. من به موضوع توجهی ندارم ، به بازی نیز اهمیتی نمی دهم ، اما برای تکه های فیلم ، فیلم برداری ، نوار صدا و همه اجزاء تکنیکی که باعث شد تا تماشاگران از ترس فریاد بر آورند ، ارزش قائلم. احساس می کنم که خیلی رضایت بخش است چنانچه بتوانیم هنر سینما را برای به دست آوردن چیزی از عاطفه توده مردم به کار ببریم و با روح بی تردید ، به چنین توفیقی نائل شدیم. نه پیامی در این فیلم بود تا تماشاگران را برانگیزد ، نه بازی با اهمیتی یا لذت از داستان ، بلکه همه با فیلم خالص برانگیخته شدند. »

این نقل قول ، دلایل هیچکاک را نسبت به ساختن فیلم هایی در این زمینه نشان می دهد. از نظر او فیلم یک کل است که هر جزء آن و هر برش آن ، ضروری است تا آن کل تحقق یابد. به همین دلیل است که فیلم های هیچکاک چفت و بستی محکم دارند. صحنه استحمام در فیلم روح و برش سریع نماها نه تنها در باز گفتن ماجرا موثر واقع می شود ، بلکه در عین حال التهاب و فشار عظیمی به وجود می آورد که با تماشاگر تا آخرین لحظه فیلم به جا می ماند. در فیلم دلهره آور ، هر صحنه باید چیزی بیش از بازگفتن داستان ارائه کند ، به همین جهت است که در فیلم های هیچکاک هر صحنه و هر جزء آن از پیش به دقت ادراک و طرح ریزی می شود و هیچ چیز به دست تصادف یا بداهه پردازی به هنگام فیلم برداری سپرده نمی گردد. از طرفی به نظر هیچکاک : دلهره ، تعجب یا غافل گیری نیست. از نظر او در یک فیلم دلهره آور ، تماشاگر در جریان آنچه که به وقوع خواهد پیوست قرار دارد ، یعنی فاجعه ای که در انتظار قهرمان فیلم است برای تماشاگر مشهود و معلوم است بنابراین می تواند در حادثه شرکت بجوید ، با قهرمان همذات پنداری کند و التهابی فزاینده را تجربه کند. اما با تعجب و غافل گیری ، التهابی وجود ندارد جز بعد از روشن شدن حقیقت. تماشاگر ممکن است وقتی که هیولایی ناگهان از میان تاریکی ظاهر می گردد ، از جای خود بپرد ، ولی بعدا بی درنگ آرام می شود ، اما با دلهره دقایقی را که تماشاگر به انتظار می گذراند تا حادثه اجتناب ناپذیر سر انجام روی دهد ، روی تماشاگر تاثیر دقیق تر و عمیق تری بر جا می گذارد و زمانی طولانی تر نیز دوام می یابد.

فیلم های بعدی هیچکاک یعنی پرندگان ( 1963 ) و مارنی ( 1964 ) در زمان خود چندان به گرمی استقبال نشدند ( اگر چه در سال های بعد بیشتر مورد توجه قرار گرفتند ، به ویژه آنکه خود هیچکاک نیز در سال های بعد به واسطه منتقدان و بیشتر منتقدان فرانسوی جایگاهی خاص در عرصه سینما برای خود دست و پا کرد ).در واقع کم کم ستاره هیچکاک رو به افول می رفت و محبوبیتش در نزد تماشاگران رو به کاهش بود. هیچکاک آخرین فیلمش ، توطئه خانوادگی ، را در سال 1976 ساخت.

استاد بزرگ تاریخ سینما در 29 آوریل 1980 چشم از جهان فرو بست. در هرحال هیچکاک یکی از مهمترین فیلم سازان کلاسیک است که آثارش همیشه به عنوان نمونه و الگو برای فیلم سازان پس از او بوده. کم نیستند فیلم سازان بزرگی که از هیچکاک به عنوان استادی غائب که فیلم هایش بهترین تدریس سینمایی برایشان بوده نام می برند و هیچکاک و فیلم هیچکاکی نیز چیزی نیست که به آسانی بتوان آن را از سینما جدا کرد.
در انتها گفته فرانسوا تروفو ( فیلم ساز فرانسوی ) درباره شخصیت هیچکاک خالی از لطف نیست:

« زیر ظاهر مردی مطمئن به خویش ، هزل گو و نیشزن ، مردی حساس ، صدمه پذیر و عاطفی نهفته است. مردی که عواطفی را که می خواهد به تماشاگران آثارش منتقل سازد ، خود عمیقا و به شدت احساس می کند.
مردی که در تجسم ترس در سینما نظیر ندارد ، خود موجودی است بسیار ترسان و من تصور می کنم که این جنبه از شخصیتش در توفیق او اثر مستقیم داشته است.»


فیلم های برگزیده

• مستاجر ( 1926- The Lodger )
• حق السکوت ( 1929- Blackmail )
• جنایت ( 1930- Murder )
• مردی که زیاد می دانست ( 1934- The Man Who Knew Too Much)
• 39 پله ( 1935- The Thirty-nine Steps )
• خرابکاری ( 1936- Sabotage )
• خانم ناپدید می شود ( 1938- The Lady Vanishes )
• ربه کا ( 1940- Rebecca )
• سوء ظن ( 1941 – Suspicion )
• سایه یک شک ( 1943- Shadow Of A Doubt )
• قایق نجات ( 1943 – Lifeboat )
• طلسم شده ( 1945 – Spellbound )
• بدنام ( 1946- Notorious )
• طناب ( 1948- Rope )
• بیگانگان در ترن ( 1951- Strangers On A Train )
• پنجره عقبی ( 1954- Rear Window )
• دستگیری دزد ( 1955- To Catch A Thief)
• مردی که زیاد می دانست ( 1955- The Man Who Knew Too Much)
• مرد عوضی ( 1957- The Wrong Man)
• سرگیجه ( 1958- Vertigo)
• شمال از شمال غربی ( 1959- North By Northwest )
• روح (روانی) ( 1960- Psycho )
• پرندگان ( 1963- The Birds)
• مارنی ( 1964- Marnie )
• پرده پاره ( 1966- Torn Curtain )
• جنون ( 1972- Frenzy )
• توطئه خانوادگی ( 1976- Family Plot)


جوایز و افتخارات

• نامزد دریافت جایزه اسکار به عنوان بهترین کارگردان برای فیلم های ربکا در سال1941 ، سوء ظن در سال 1942 ، قایق نجات در سال 1945 ، طلسم شده در سال 1946 ، پنجره عقبی درسال 1955 و روح در سال 1961.

• نامزد دریافت نخل طلای کن به عنوان بهترین کارگردان برای فیلم های مردی که زیاد می دانست در سال 1956 و بدنام در سال 1946.

• نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب برای فیلم جنون در سال 1973.

• نامزد دریافت شیر طلایی از جشنواره ونیز برای فیلم دستگیری دزد در سال 1955.

و...



منبع :

daneshnameh.roshd.ir